27:"حواست پرت من بشه"🖤🥀

737 65 182
                                    

هوای خفگان اور اتاق کارش، دیگه داشت حالش و بهم میزد .
پا روی پا انداخت و با برداشتن ماگ پر شده از قهوش کمی ازش نوشید.

هنوز صدای گریه های همسرش از وقتی که فهمیده بود بچشو دو دستی تقدیم کسی که پدرشو به قتل رسونده بود کردن ، داخل عمارت پیچیده بود و نمیدونست کی قراره صدای آزار دهنش خفه بشه .

همینکه از جاش بلند شد و با ماگ داخل دستش ، متفکر پشت شیشه قدی اتاقش ایستاد در بصدا دراومد و محافظش داخل شد .

محافظ با قدمایی نامنظم با ترسی که دوباره به تنش نشسته بود با بستن در، وسط اتاق ایستاد و بحرف اومد:
_رئیس!...با اطلاعاتی که بدست آوردیم متوجه شدیم جاشین برگشته به شهر مسکو تو روسیه ، و همین الان زنگ زده بودند که خبر بدن نتونستن پسرتونُ بکشن.

ووهان با شنیدن این حرف ماگ داخل دستشو به سمت دیوار پرت کرد که به چند تکه ریز تبدیل شد ، عصبانی بسمت محافظ لرزون چرخید :
_اون عوضی ! عرضه کشتن یه ادم تنها و بدون ‌محافظم نداره....

دم عمیق و پر از حرصی ، و دستی بین داخل موهاش کشید که محافظ دوباره لرزون و با ترس زمزمه کرد:
_رئیس یه دعوتنامه فرستاده شده به عمارت ، از طرف جاشین....شمارو با پسراتون دعوت کرده به عمارتش تو‌ مسکو و اینجور که نوشته میخواد کدورتارو از بین ببره .

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSEDove le storie prendono vita. Scoprilo ora