39:"گردنبند یادگاری"🖤🥀

463 66 138
                                    



پلکای به هم چسبیدش رو بزور از هم فاصله داد که نگاهش به سقف سفید بیمارستان خورد.

سعی کرد به کمک دستاش از جاش بلند بشه که تازه متوجهِ جونگکوکِ کنارِ تختش که روی صندلی ، نشسته و سرشو تکیه داده به دستش خوابش برده بود ، شد .

به ارومی دستش رو از زیر سرش بیرون کشید و انگشتاش رو لا به لای موهای شلخته و بهم ریختش که روی پیشونیش همینجوری ول شده بود ، کرد.

_حتما خیلی خسته بودی ؟

با نوازشای پی در پیش ، جونگکوک خواب آلود چشماش رو باز کرد و با دیدن نگاهِ تهیونگ به خودش، تند لب زد.

_ بهتری ته؟؟
_بهترم عزیزِ تهیونگ ... تو چی ؟ خوبی؟

بعد از بخواب رفتن تهیونگ دوباره خون دماغ شده بود ، میدونست بخاطر فشار و استرسیه که داره تحمل میکنه ، ولی نمیخواست نگرانش کنه پس سری براش تکون‌ داد.
_خیلی بهترم.
_خوبه پس .

با اینکه تهیونگ مقاومت میکرد و میگفت چیزیش نیست و با استراحت خوب میشه ، جونگکوک مجبورش کرده بود بیاد بیمارستان.
زخم کنار ابروش و لبِ پاره شدش پانسمان ، و بخاطر کبودیای پشت کمرش ، مسکنی بهش تزریق شده بود.

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSENơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ