38:"بهم اعتماد کن"🖤🥀

554 69 103
                                    


صدای هیاهو و تشویق جمعیت ، حتی با وجود بستن پلکاش تا اتاق استراحتش میومد ، افتضاح به سردرد فاکیش اضافه میکرد.

شقیقه های دردناکش رو با دست فشار داد که صدای کوبش در و سپس قدمای ارومی بطرفش ، داخل اتاق تقریبا خالی ، طنین انداخت.

جونگکوک همزمان که بالای سر تهیونک مینشست دستای روی شقیقش رو پس زده و انگشتای خودشو جایگزین کرد .

ماهرانه انگشتاشو دورانی روی شقیقش چرخوند و بوسه ای روی پیشونی تهیونگ گذاشت .

_میخوایی یکم غذا بخوری؟!
_نه ، قبل مبارزه نخورم بهتره .

تهیونگ با نگرانی چشماشو باز کرد و دستی به پهلوی زخمی کوک کشید:
_زخمت وضعیتش چطوره؟ پانسمانش رو عوض کردی؟

_اره نگران نباش ، همین صبح عوضش کردم.

تهیونگ با ارامش چشماشو بست و روی انگشتایی که ماهرانه روی شقیقش ، دورانی حرکت میکردن، تمرکز کرد.

_حمل سلاح ازاده؟
با سوال تهیونگ ابروهاش بالا پرید:
_نه ! معلومه که نه! هر کی استفاده کنه طرف مقابل برنده حساب میشه .

_عقرب سیاه؟ چقدر میشناسیش؟
_اسمش رائوعه ...چندباری مبارزشو دیدم و باید بگم هیچ نقطه ضعفی نداره و هیچکدوم از حریفاش تا امروز جون سالم از داخل قفس بدر نبردن و یمدت همشون زمین گیر شدن.

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora