26:"خرگوش هورنی"🖤🥀

875 67 316
                                    



قلب بی قرارش از ترس لو رفتن همه چیز بی محابا به قفسه سینش میکوبید.دم عمیقی گرفت و همینطور که میخواست جونگکوکو قانع کنه به ارومی جوریکه دوباره مقابلش گارد نگیره همزمان مچ دستشو گرفت و به سمتش برگشت.

_جونگکوک لطفا ، اسلحتو بیار پایین!
با لحن دستوری و‌ ملتمسی لب زد که‌ به‌ وضوح لرزش دستاشو حس کرد .

با اخمایی درهم‌ و‌ نگاهی جدی قدمی ازش دور شد:
_تو کی هستی والنتین؟؟

با قدمی که جونگکوک بسمت عقب برداشت تهیونگ بهش نزدیکتر شد و با لحنی قاطعی بحرف اون :
_فقط بهم اعتماد کن جونگکوک، میتونی؟!

این عقب گرد کردن و نزدیک شدن تا جایی که پشت کمر جونگکوک دیوار سرد و سنگی و لمس کرد ولی گاردشو پایین نیاورد ادامه داشت، دوباره مصمم تر از قبل اسلحشو بالا گرفتو و فکش قفل شد:
_اگه ذره ای نسبت بهت شک داشتم الان زنده نبودی...وی!

تهیونگ لبخند محوی گوشه لبش نشست و به ارومی با لحن گیرا و بمی خیلی نزدیکتر از قبل بهش ، زمزمه کرد:
_پس چرا هنوز اسلحه داخل دستت قلب منو نشونه گرفته؟میخوایی بهم شلیک کنی؟

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSENơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ