14:"چشمان فرشته"🖤🥀

739 66 73
                                    

بعد جابه جایی مواد به انبارِ مخفی دور هم تو اتاق جلسه نشسته بودن و همشون بی قرار بنظر میرسیدن .

_متوجهی بری تو‌ عمارت جاشوآ چه بلایی سرت میاد جونگکوک؟ عقلتو از دست دادی پسررر؟؟؟

با شنیدن صدای بلند و فریاد گونه ویرا کلافه موهای ریخته شده رو پیشونیشو کنار زد که زخم کوچک و تقریبا عمیق گوشه ابروش از چشم تهیونگ دور نموند :
_تمومش کن ویرا ! من نقشه های خودمو دارم !

اینبار یونگی بود که از جاش بلند شد و محکم دستشو کوبید رو میز :
_چه نقشه ای جونگکوک.....بعد اینکه با پای خودت وارد اون‌ خونه بشی فکر میکنی اجازه میدن بیاریمت بیرون!؟

از نقشه ای که تو فکرش بود لبخندی گوشه لبش نشست :
_اره یونگی ؛ نیازی به اجازه نیست چون خودم با دستام میکشمش.....حله؟؟

با ابروهای توهم رفته رو به جونگکوک توپید:
_مگه بچه بازیه جونگکوک ؟

_ فقط با کشتنش تموم‌ میشه این ماجرا، مواد و هم گرفتیم جاش امنه دیگه نیاز نیس باهاش کنار بیاییم !

بدون توجه به حرفای جونگکوک با عصبانیت بی سابقه ای از اتاق زد بیرون که ویرا هم‌ پشت سرش رفت تا برای حمله زیر دستاشو آماده کنه.

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSEDove le storie prendono vita. Scoprilo ora