40:"بزار فرو بریزم"🖤🥀

455 70 102
                                    


با قدمایی لرزون و بدنی که از شدت شوک نای ایستادن نداشت ، پا به اتاقش گذاشت .
همینکه وارد شد با جونگکوکی که نگران پشت پنجره ایستاده و هر یک دقیقه چندبار، کلافه دست تو موهاش میکرد روبه رو شد.

_جونگکوک!

همینکه اسم خودش رو از زبون تهیونگ شنید ، آشفته بطرفش چرخید تا سرزنشش بکنه ولی با دیدن تهیونگی که با بدنی بیجون و چشماایی که بزور بازشون نگه داشته بود ، جا خورده تو جاش تکونی خورد.

-ته!

با بهت اسمش رو لب زده و‌ خواست نزدیکتر بشه که با اوار شدن تهیونگ روی زمین ، سریع خودش رو بهش رسوند .
با در اغوش گرفتن سر تهیونگ ، ناراحت پلکاش رو سخت بهم فشرد و از شدت بغض لبش رو گزید.

دیدن تهیونگ اونم تو این حال و روز و وضعیتی که حتی نمیتونست سرپا بمونه قلب و روحش رو زخم میکرد .

_چت شده تهیونگ؟ داری دیوونم میکنی دیگه.

با صدایی که بزور ، از حنجره دردناکش ، از شدت بغض بیرون میومد زمزمه کرد و درحالیکه اشک جمع شده داخل چشمش ، روی صورت غمگینش سر میخورد ، بوسه ای روی پیشونی تهیونگ زد.

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSENơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ