32:" فقط ببوسم! "🖤🥀

650 63 197
                                    


تهیونگ بی قرار نگاهی به اطرافش که راهی برای فرار وجود نداشت انداخت ، قلبش از هیجانی که به جونش افتاده بود بی محبا میکوبید .

داخل اون زیرزمین تنگ و‌ باریک که بیشتر از زیرزمین شبیه یه زندان متروکه بنظر میرسید ، جوری به دردسر افتاده بودن که هیچ راه فراری نداشتن .

بدون اینکه دست جونگکوکُ ول کنه به عقب کشیدش و خودشُ سپر تن جونگکوک کرد.

بدنبال نگهبانا محافظا با اسلحه وارد زیرزمین شدن که تهیونگ با لگد به نقطه حساس گردن یکی از نگهبانا، اسلحه داخل دستشو بیرون کشید و با کشیدن ماشه، بطرفشون تیراندازی کرد .

از لحظه ورود ، محافظا فقط اسلحه بسمتشون گرفته بودن و اصلا شلیک نمیکردن ، برای کسی مثل تهیونگ حدس اینکه اونارو زنده میخوان خیلی سخت نبود.

همین موضوع باعث جرئت بیشتر تهیونگ شده بود تا راحتتر بهشون حمله کنه.

جونگکوک با یاداوری حرفای ویرا که همشو زیر پا گذاشته بود ؛ با کلافگی پا به جلو گذاشت و با برداشتن اسلحه یکی از محافظا که بیجون روی زمین افتاده بود ، همراه تهیونگ شروع کرد به شلیک کردن . میدونست دیگه کار از کار گذشته ، اگه دست دست کنن نمیتونن از اونجا خارج بشن .

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSEOnde histórias criam vida. Descubra agora