مرتیکه دیکهددددددددخرررررر
شاید میپرسید چرا با فحش شروع کردم خب بیایید تا بگم
(فلش بک)
jinجین،جین،جین بلندشو تو که نمیخوایی روز اول کاری دیر برسی خیر سرت دکتری
چشمامو باز کردم ولی با دمپایی مادر بزرگم روبه رو شدم
با حالت زاری گفتم:مادر بزرگ به جون خودم بیدار شدم بعدشم ساعتوببین هنوز
نیم ساعت وقت دارم و بعد دوباره خوابیدمادر بزرگم گفت:پاشو برو از اتوبوس جا میمونی همه نوه دارن منم نوه دارم
لنگ اونیکی دمپایشو در اورد و پرت کرد و خورد توی صورتمجین:باشه،باشه بلند شدم
رفتم توی حموم دوش پنج دقیقه ای گرفتم و در اومدم(من پامو میزارم تو حموم خودش پنج دقیقه شده)موهای بنفشمو شونه کردم و مرطوب کننده و ابرسان و ضد افتابمو زدم و بعد رفتم لباس بپوشم.
پاییز بود و هوا کمی سرد شده بود
رفتم سمت کمدم دورس سفیدی انتخاب کردم با شلوار سیاه
بعد از اینکه پوشیدمش رفتم توی اینه قدی خودمو نگاه کردمجین:یه چیزی کمه
و دورسمو کردم توی شلوارم و بعد دوباره توی اینه تگاه کردم با خودم فکر کردم"هنوزم یه چیزی کمه" بالم لب رنگی با طمع هلومو برداشتم و روی لبم زدم
جین:عالیه
(با مو های بنفش تصور کنید و بدون بادکنک🤣🤦♂️)
رفتم توی حیاط که مادربزرگمو دیدماومد سمتم و بغلم کرد
مادربزگ:جین عزیزم رسیدی باهام تماس بگیر و مراقب خودت باش نبینم رفتی اونجا و مادر بزرگ پیرتو فراموش کردیجین:مادر بزرگ این چه حرفیه چجوری شمارو فراموش کنم
و بازم بغلم کردجین:مادر بزرگ من دیگه میرم دوستت دارم
مادر بزرگ:برو عزیزم سلام منو به دوستات هم برسونسرمو تکون دادم و گونه اشو بوسیدم راه افتادم که برم ایستگاه اتوبوس اونجا هوسوک و تهیونگ و جیمین رو میبینم
واقعا خیلی سخته که مادربزرگو ول کنم برم سئول واقعا نمیدونم چجوری باید بدون دادو بیداد هاش تحمل کنم از وقتی پدر و مادرم مردن مادر بزرگم شده بود همه زندگیم
بهر حال کارم راه افتاد هر چند مدت یه بار میام ججو و به مادربزرگم سر میزنم
YOU ARE READING
love hospital
Werewolfبدبختی من از اونجایی شروع شد که من و دونسنگام روستا و خانواده امون رو ول کردیم و رفتیم رزیدنت بزرگترین و بهترین بیمارستان کره جنوبی شدیم ولی این تمام ماجرا نیست کاپل اصلی:نامجین کاپل فرعی:یونمین.کوکوی.هوسچان(جیهوپ و بنگچان)