پارت بیست و پنجم🧑‍⚕️🏥

171 29 13
                                    

JIN

وسایلم رو چک کردم و از خوابگاه زدم بیرون و رفتم پیش اتوبوس وایسادم!

ته:سلام هیونگ!

برگشتم و به چهره خندون تهیونگ نگاه کردم!

واقعا درک نمیکنم اول صبحی این همه انرژی از کجا میاره!

جین:به به کیم تهیونگ،دل از جفت وفادارت کندی سری به دوستات زدی!

ته:عه هیونگ!خب ما ساعتهای کاریمون متفاوته نمیتونم بیام!

جین:باشه بابا شوخی کردم!

تهیونگ تا اومد حرفی بزنه یه نفر اومد و اسم بخونه که توی چه اتوبوسی باشیم!

بعد از چند دقیقه اسم منو خوندن و من رفتم سوار اتوبوس شدم!
توی اتوبوس فقط دوتا صندلی کنار هم خالی بود و اونم آخر اتوبوس بود!
رفتم سمت صندلی و کنار پنجره نشستم و منتظر بودم تا  نفر بعدی بیاد و راه بیفتیم!

NAMJOON

آرام:بعد میگه عاشقش نشدم!

نامجون:مگه چیکار کردم!

آرام:چیکار کردی؟تو می‌تونستی با ماشین خودت بری ولی داری با اتوبوس میری اونم نه هر اتوبوسی!اونی که کیم سوکجین سوارشه!

چشمی توی حدقه چرخوندم و گفتم:نه که تو خوشت نمیاد!

آرام:خوشم میاد!ولی دیگه ادعای اینکه عاشقش نیستی رو نکن!

نامجون:حالا نه عشق!ولی اره خوشم اومده ازش!

آرام:چه عجب قلبت بلاخره لرزید!

نامجون:یه جوری میگی انگار خودت تا الان هزار دفعه عاشق شدی!

گرگم دیگه چیزی نگفت!
من دیگه بحث نکردم باهاش و منتظر موندم که اسمم رو بگن!
البته خودم میدونم توی کدوم اتوبوسم!
خیر سرم خودم ترتیبشون رو نوشتم!

غریبه:کیم نامجون!

نیشخندی به کاری که کردم زدم و رفتم سوار اتوبوس شدم و جین رو دیدم که آخر نشسته و بیرون رو نگاه می‌کنه و حواسش اینجا نیست!
آروم رفتم کنارش نشستم که بلاخره به خودش اومد و نگاهی بهم انداخت!

اولش از قیافش مشخص بود که که نفهمیده چه خبره ولی چند ثانیه بعد با چشمای گرد و لپای گل انداخته شده بهم نگاه کرد!

جین:ای....اینجا چیکار میکنید؟

ابروی بالا انداختم و گفتم:چیکار میکنم؟

جین:ب....برو یه جا دیگه بشین!

نامجون:اول اینکه من هرجا به خوام می‌شینم و دوم صندلی خالی دیگه ای میبینی؟

از جاش بلند شد اطراف نگاه کرد و وقتی مطمئن شد که صندلی خالی دیگه ای نیست دست به سینه نشست سرجاش!

love hospitalDonde viven las historias. Descúbrelo ahora