پارت سی و سوم🧑‍⚕️🏥

194 33 34
                                    

JIN

(یه هفته بعد)

یه هفته به سرعت گذشت و ما دیروز برگشتیم سئول!

جیمین:هیونگ!

با صدای جیمین سرم رو بالا آوردم و با صورت سوالیی بهش نگاه کردم!

جیمین:یک ساعته دارم صدات میزنم کجایی؟

کمی دستپاچه شدم!
پسرا هنوز نمی‌دونستن که من و نامجون رابطه داریم!
و اگه جیمین بدونه که داشتم به نامجون فکر میکردم مطمئنم به پسرا میگه!
نه اینکه چیز مهمی باشه......
اره مهمه!
تو یه وقت مناسب به همشون میگم!

جین:چ......چی؟

جیمین:میگم توجه کردی آقای کیم همش بهت خیره میشه؟

عالیه!
نامجون آخه چرا انقد. ضایعه نگاه میکنی؟

جین:چی.....ههه....این چرتو پرتا چیه؟اصلا خودت توجه کردی آقای مین با نگاهش داره میخورت؟

نمیدونم توهم زدم یا چی
صورت جیمین واقعا سرخ شده؟
اونم چون رو هوا گفتم یونگی بهت نگاه میکنه؟
جدیییی؟

جین:هی هی!الان چیشد؟
فقط چون گفتم بهت نگاه کرده سرخ شدی؟
واقعا؟
نکنه عاشقش شدی؟

صورت جیمین با این حرفم به وضوح سرخ تر شد!

جیمین:هیو.....هیونگ.....لطفا آرومتر!یکی می‌شنوه!

ابروی بالا انداختم و جیمین به حرفش ادامه داد:خب...ا....اره!

و سرش رو انداخت پایین و لبش رو جویید!

جین:خ...خب چی میتونم بگم؟امیدوارم احساساتون متقابل باشه!

جیمین:متقابل نمیدونم ولی یه حدسایی میزنم!

نمیدونم چرا انقدر خوشحال شدم!
بلاخره عاشق یکی شده!
امیدوارم یونگی قلبش رو نشکنه!

لبخندی زدم و رفتم و بغلش کردم!

جین:ایگووووو موچیمون عاشق شده!

جیمین همونجور که سرش پایین بود دستش رو گرفت جلو صورتش و گفت:هیونگ دارم خجالت میکشم!

خنده ای کردم و ولی با یاداوری یه چیزی رو کردم به جیمین و گفتم:ولی پیشی چی میشه؟

جیمین صورتش رو آورد بالا و به صورتم نگاه کرد!

جیمین:خو....خوب....نمیدونم!

فهمیدم جیمین رو گذاشتم تو فشار بخاطر همین بحث رو عوض کردم!

جین:حالا ولش کن!
خب آقای عاشق پیشه چجوری می‌خوایی اعتراف کنی؟

JIMIN

بعد از حرف زدن با جین من فقط داشتم به اون جمله فکر میکردم
«پیشی چی میشه؟»
واقعا چی میشه؟
من از همون بچگی عهد بستم که تا آخر عمرم منتظرش بمونم!
و الان......

love hospitalDonde viven las historias. Descúbrelo ahora