پارت بیست هفتم🧑‍⚕️🏥

145 23 8
                                    

SHGA

وقتی همه چیز رو راست و ریز کردیم خیلی طول نکشید که سرو کله اهالی روستا پیدا شدن!
چندین دکتر نشسته بودن تا افراد روستا رو درمان کنن!
و البته من هم جزئشون بودم!

یونگی:اقا ببینید پاتون کبود شده این نشونه دیابته!باید آزمایش خون بگیرید!

پیر مرد:بیمارستان که اینجا نیست!من هم وقت نمیکنم تا سئول برم آزمایش بدم!

یونگی:پس الان من ازتون آزمایش میگیرم!

یه لحظه ترس رو توی چشمای پیرمرد دیدم!از آزمایش دادن می‌ترسه یعنی؟

پیرمرد:چی؟ نه!

پس می‌ترسه!

یونگی:آقای محترم باید آزمایش بدید!

پیرمرد یه لحظه از کوره در رفت و بلند داد زد:میگم نه آزمایش نمی‌دم مگه زوره؟

با دادی‌که داد همه برگشتن سمت ما و با تعجب نگاهمون میکردن!
کلافه چشمام رو بستم و نفسم رو عصبی دادم بیرون!
شیطونه میگه برو یه مشت بزن تو دهنش!

با همون چشمای بسته گفتم:ببینی‍.....

حرفم رو با دستی که روی شونه ام کشیده شد نسفه موند!
چشمام رو باز کردم و سرم رو بالا آوردم و با چهره پارک جیمین روبه رو شدم!

ابروی بالا انداختم و گفتم:چیشده پارک؟

جیمین:اگه مشکلی نیست من باهاشون حرف بزنم؟

حالا از تعجب هردو ابرو هام بالا بود!
با اینکه اون پیرمرد رو مخم بود و منم حوصله کلکل باهاش رو نداشتم ولی مردد بودم!
ولی در آخر راضی شدم که قبول کنم!

یونگی:خیلی خب بیا راضیش کن البته اگه تونستی!
و بعدش دستکشام رو در آوردم و از سرجام بلند شدم و رفتم یه جای دیگه!
ولی پارک جیمین یکم عجیب شده بود با اینکه جمله اخرم رو با تیکه گفتم ولی انگار پارک احمق بود و نفهمیده!
یا شایدم فهمیده و حوصله بحث نداشته!

J_HOPE

داشتم به بعضی از بیمارا می‌رسیدم ولی میتونستم حس کنم که چان زیر چشمی نگاهم می‌کنه!
دلم میخواد برم و اون چشماش رو در بیارم!

سونگ کانگ:هوسوک خوبی؟

برگشتم سمتش دیدم سونگ کانگ با فاصله کمی پشتم وایساده!
لبخندی زد و چند قدم عقب رفت!

سونگ کانگ:ببخشید!

دستام رو بالا آوردم و به نشونه نه تکون دادم!

سوک:نه مشکلی نیست!من نباید یه دفعه می‌چرخیدم!

لبخندش عمیق‌تری زد و گفت:راستی حالت خوبه؟تو خودتی!

سوک:او خوب اره چیز خاصی نیست فقط یکم ذهنم درگیره همین!

میخواست حرفی بزنه بهم که صدای لاستیک ماشین اومد و بعدش مردی از ماشین پیاده شد و بلند گفت:دکتر کمکم کنید پدرم حالش حالش بده!

love hospitalWhere stories live. Discover now