پارت بیست و نهم🧑‍⚕️🏥

176 28 8
                                    

NAMJOON
وقتی اون چشمای اشکی رو دیدم حس کردم قلبم دیگه نمیزنه!

چونه اش رو نوازش کردم و رایحه ام رو آزاد کردم!

نامجون:قربونت برم چرا گریه میکنی!

تک خنده ای کرد و خودش رو ازم جدا کرد و گفت:قربونت برم؟نباید الان پیش دوست دختر باشیی و اینارو به اون بگی؟

نامجون:دوست دخترم کجا بود؟نکنه حرفاشون رو باور کردی!

بلند شد و ایستاد و گفت:اصلا به من چه ربطی داره!باور کنم یا نکنم،زندگی خودته من شخص خاصی نیستم!

جمله آخرش با بغضی که سعی در پنهان کردنش بود گفت!
نفسم رو صدا دار فوت دادم و گفتم:جین من دوست دختری ندارم!

روشو ازم گرفت و گفت:لازم نیست توجیهش کنی برام ما هیچ رابطه ای نداریم!

بعد از حرفش خواست از آلاچیق بیرون بره که من اجازه اش رو ندادم!
دستش رو گرفتم و سمت خودم کشوندمش و توی چند اینچیش گفتم:منظورت چیه هیچ رابطه ای نداریم؟جین اون همه بهت نزدیک شدم برات هیچ معنی نداشت!

عصبی اینو بهش گفتم ولی اون دستش رو گذاشت روی شونه ام و منو هول داد عقب!
چشمای درشت و سیاهش باز اشکی شد!
با بغض بلند گفت:برام معنی داشت که الان اینجام!برام معنی داشت که دارم بخاطرش گریه میکنم!
ولی برای تو؟
مشخصه من فقط سرگرمیت بودم!

بهت زده نگاهش کردم!
منظورش چیه که سرگرمی بوده؟

نامجون:منظورت چیه که سرگرمی بود؟جین علاقه ام رو فقط سرگرمی میدیدی؟

اشکاش ریخت و با صدای لرزون و گرفته گفت:علاقه ات؟همیشه وقتی یکیو دوست داری میری بقیه رو میبوسی؟

الان میفهمم منظورش چیه!
خدایا باورم نمیشه!

خنده ای کردم و گفتم:جین من کسیو نبوسیدم!

پوزخندی زد و گفت:به چشمام اعتماد دارم!

چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و بازشون کردم و به چشمای جین خیره شدم!

نامجون:جیسو یه دفعه منو بوسید!

جین:چ...چی؟

لبخندی بهش زدم و گفتم:من اونو نبوسیدم!اون یه دفعه اومد و منو بوسید باور کن من این کارو باهات انجام نمی‌دم!

جین:پس...پس چرا بردیش تو چادرمون؟

نامجون:میخواستم ازش بپرسم که چرا رفته به کل بیمارستان گفته که باهاش قرار می‌زارم!
بعدش باهاش دعوام شد و اونم یه دفعه منو بوسید!
منم زود پسش زدم!

با کمی تعجب نگاهم کرد!
دهنش رو باز کرد که حرفی بزنه ولی صدای ازش بیرون نیومد!

در آخر با کلی تلاش گفت:ا.....اصلا به من چه می‌خوایی قرار بزار می‌خوایی نزار!

love hospitalDonde viven las historias. Descúbrelo ahora