پارت شانزدهم 🧑‍⚕️🏥

132 23 4
                                    

JIN

نور میخورد به صورتم ولی حوصله نداشتم چشمامو باز کنم از طرفی هم سردرد شدیدی داشتم!
غلطی خوردم و بالشتمو بغل کردم!
ولی نمیدونم چرا بالشتم سفت تر شده و عضله ای؟
چشمامو باز کردم ولی تار می‌دیدم!
کمی باز و بستش کردم و اولین چیزی که دیدم قیافه کیم نامجون بود!
تو دلم خنده ای کردم و با خودم گفتم:انقدر مست کردم که کیم نامجون رو کنارم میبینم!
چشمام رو بیشتر باز و بسته کردم ولی بازم قیافه در حال خوابشو دیدم
دستمو بردم جلو و روی صورتش کشیدم ولی محو نشد در عوض چشماش باز شد و بهم نگاه کرد!
چشمام کاملا گرد شد‌ و بلند جیغی کشیدم و لگدی بهش زدم که از تخت پایین افتاد و اخش در اومد!

نامجون:چیکار میکنی؟

جین:نکبت منحرف تو تخت من چیکار میکنی؟

بلند شد و گفت:اینجا اتاق تو هست؟

کمی اطرافمو نگاه کردم!اتاق من نبود!نکنه منو آورده خونه خودش؟

جین:منو کدوم گوری اوردی احمق؟

بعد از حرفم به سمتش پریدم و چون قدش بلند بود از سر و کولش بالا رفتم و موهاشو گرفتم و کشیدم!

نامجون:آخ آخ...اییی...ولم کن دیوونه!موهامو کندی!

ولی من بیشتر موهاشو کشیدم!
نامجون هی عقب عقب می‌رفت که پاش گیر کرد به تخت و من افتادم رو تخت و اونم افتاد روی من و لبامون به هم برخورد کرد!
هردومون خشکمون زد و با چشمای گرد داشتیم همو نگاه میکردیم!
نمیدونم چرا حس بدی از این بوسه نمی‌گرفتم!
هیچکدوممون هیچ کاری نمی‌کردیم! عقب هم نمی‌رفتیم و به اطراف بی توجه بودیم جوری که صدای در رو هم نشنیدیم!و حتی نمی‌دونستیم که ۱۲چشم گرد شده داشتن بهمون نگاه میکردن!

تهیونگ:اهم..هیونگ!

هردومون به سرعت سرمون رو برگردوندیم طرف در!
تهیونگ و هوسوک و جیمین با تعجب نگاهمون میکردن ولی یونگی و چان و جونگکوک با نیشخند!

چان:خوش میگذره؟

سوک:ببند در گاله رو!

نامجون به سرعت از روم بلند شد و بعدش من بلند شدم!

نامجون:اونجوری نگاه نکنید اشتباهی افتادم روش!

یونگی:اشتباهی بوسیدیش؟!‍!

از خجالت داشتم آب میشدم سر دردمو تقریبا فراموش کرده بودم!

نامجون:اره!

و خیلی خشک از کنارشون رد شد و بعدش چان و یونگی و کوک رفتن از اتاق بیرون!
و ما چهارتا موندیم توی اتاق!

تهیونگ:هیونگ حالت خوبه؟

جین:اینجا کدوم گوریه؟

تهیونگ:خونه جونگکوکه!

جین:ما توی خونش چیکار میکنیم و من تو بغل اون چیکار میکردم؟

اومدن کنار من نشستن و تهیونگ گفت:ما دیشب مست کردیم و چون کلید اتاق رو نتونستن پیدا کنن مارو آوردن اینجا!

love hospitalWhere stories live. Discover now