jin
اههههه مرتیکه بیریخت زد لباسمو نابود کرد
همینجوری که راه میرفتم سرم پایین بود و داشتم لباسمو تمیز میکردم و زیر لب غر میزدم و فحش به جدو و ابادش که دوباره از شانس مضخرفم خوردم به یکی دیگه ولی اینبار از شانس خوبم مودب از اب در اومدجین:واقعا معذرت میخوام نمیدونم امروز چم شده همش به این و اون میخورم
مرده هم برگشت و معذرت خواهی کرد ولی چهرش اشنا بود
جین:ببخشید جایی دیدمتون؟
غریبه:فکر نک.... اها شما رزیدنت جدید هستید
الان یادم اومد ان بوهیون جراح مغز و اعصاب
جین:اوه درسته معذرت میخوام نشناختمتونبوهیون:اشکالی نداره.راستی داری میری بیمارستان؟اگه اره که برسونمت
جین:نه لازم نیست مزاحم نمیشم خودم میرم
بوهیون:نه بابا مشکلی نیست هردومون راهمون یکیه میرسونمت
جین:ممنون
بوهیون:اها راستی من ان بوهیون هستم میدونم یه بار گفتم ولی بازم میگم
جین:من جین هستم کیم سوکجینبوهیون:خوشوقتم
لبخندی زدمو سرمو اروم تکون دادمبوهیون:خیله خوبببب بیا بریم
و همراهش رفتم و سوار ماشین شدمNAMJOON
نامجون:اخ اخ اخ چقدرم محکم زد پسره ی عوضی حالا خوبه تقصیر خودش بود قهومم خراب شد
از قبرستون رفتم بیرون که پسر مو بنفشه رو با اون بوهیون عوضی دیدم سوار ماشین شدن
نامجون:اههه بوهیون اطرافیانت هم مثل خودت احمق و دست و پا چلفتی اناعصابم خورد شده بود رفتم و سوار ماشینم شدم که برم بیمارستان توی راه یه دفعه نظرم عوض شد
نامجون: خیلی وقته سری به پدر و مادرم نزدم و البته اون شیطان کوچلو بهتره برم یه سری بهشون بزنم
و راهمو عوض کردم و رفتم سمت عمارتمون از وقتی که جراح شدم خونمو با پدر و مادرم جدا کردم و کمتر بهشون سر میزنم
بعد از چند دقیقه رسیدم عمارت و درو برام باز کردن رفتم ماشینو گذاشتم توی پارکینگ عمارتدر زدم و مستخدم پیر و مهربون خونه اومد درو باز کرد
نامجون:سلام مینجی نونا دلم برات تنگ شده بکد
مینجی:سلام پسرم خوش اومدی کم پیدایی بیا تو
نامجون:ببخشید نونا سعی میکنم زود به زود بیام خونه
مینجی:اشکالی اره عزیزم
رفتم داخل و از مینجی پرسیدم:پدر و مادم خونه ان؟مینجی:بله خونه ان برو بشین میرم بهشون خبر میدم
YOU ARE READING
love hospital
Werewolfبدبختی من از اونجایی شروع شد که من و دونسنگام روستا و خانواده امون رو ول کردیم و رفتیم رزیدنت بزرگترین و بهترین بیمارستان کره جنوبی شدیم ولی این تمام ماجرا نیست کاپل اصلی:نامجین کاپل فرعی:یونمین.کوکوی.هوسچان(جیهوپ و بنگچان)