پارت بیست و ششم🧑‍⚕️🏥

158 28 8
                                    

NAMJOON

بلاخره تنها شدیم الان توی این فاصله خیلی راحت میتونم ببوسمش!

سرم رو جلوتر بردم وقتی دیدم جین چشماش رو بسته فهمیدم که اونم بی میل نیست پس بدون اینکه دودل باشم خواستم لبم رو روی لباش بزارم که باز کارما کار خودش رو کرد!

غریبه:آقای کیم اونجایید؟

توی همون فاصله چشمام رو محکم روی هم گذاشتم و توی دلم هرچی فحش بلد بودم بار اون دختر مزاحم کردم!

چشمام رو باز کردم و با صورت خجالت زده جین روبه رو شدم!

نامجون:شاید دارم تقاص کار هایی که باهات کردم رو پس میدم!

این جمله رو آروم بهش گفتم شاهد سرخ تر شدنش شدم!

ازش فاصله گرفتم و کلافه و اعصبانی از اینکه نتونستم اون لبای پفکی رو حس کنم دستم رو توی موهام کشیدم و بلند گفتم:بله اینجام!چیکار داری؟

غریبه:یه مشکلی کوچیکی پیش اومده میشه بیایید!

چشمی توی حدقه چرخوندم و به جین نگاهی انداختم و گفتم:باشه الان میام!

با غرغر رفتم سمت لباسم و پوشیدمش و بعدش رو کردم به جین که انگار خجالتش رو فراموش کرده بود و الان سعی داشت خندش رو مخفی کنه!

پوکر نگاهش کردم و گفتم:ماکه توی یه چادریم الکی دلت رو خوش نکن!

و بعدش از چادر زدم بیرون!

JIMIN

باورم نمیشه از من بدشانس تر هست؟
آخه چرا باید به مین یونگی تو یه چادر باشم؟
یعنی برم جامو عوض کنم؟
نه نمیشه!
گفتن اجازه نداریم!
خدایا دلم میخواد بشینم و یه دل سیر زار بزنم به وضعیتم!

جیمی:حالا که چیز خاصی نشده!

جیمین:چیز خاصی نشده؟

جیمی:فقط تو یه چادرید!ببین تختاتون هم جداست!

جیمین:اگه جدا نبود که رسما رد میدادم!

یونگی:اگه فکر کردنت تموم شد راه بیوفت کار داریم!

تازه فهمیدم که به یه گوشه خیره شده بودم و تو فکر فرو رفته بودم!

جیمین:تو برو منم میام!

ابروی بالا انداخت و گفت:تو؟

نفسم رو بیرون فوت دادم و حرفم رو اصلاح کردم و با لحن مسخره ای گفتم:شما برید منم میام!

پوزخندی زد و گفت:خوبه!لطف کن انقدر زود باهام پسرخاله نشو!

بعد از این حرفش از چادر رفت بیرون و منم عصبی اداشو در آوردم

جیمین:لیطف کین اینقدر زیود باهام پیسر خاله نیشو🦖🦖
مرتیکه عوضی فکر کرده کیه که من بخوام باهاش صمیمی بشم!

love hospitalWhere stories live. Discover now