" part 28 "

613 126 56
                                    

" یک‌جور بد جنسی توی وجودم هست که مثل اندام بدنم ، ملموس و واقعی است !
جاهای تاریک_گیلیان فلین"

[ پیون یانگ_کره شمالی_ساختمان مجمع مافیای شمالی ]

× به به به ... ببین اینجا چه خبره !

جیمین با حالتی ، مثلا دست پاچه سمت صدا برگشت و مردی که طبق عکسی که قبلا استرانو بهش نشون داده بود ، سون دونگ گئون ، نام داشت و با لحنی سر خوشی ادامه داد :
× اومده بودم فقط ... اینجا سر بزنم اما ببین !... شکار کردم ! یه بچه دزد که اومده به لونه ی مافیا ؟!

پسر مو طلایی بزاقش رو قورت داد و نیم نگاهی به فضای اطراف و بعد چهره ی مرد انداخت و با لحنی مردد گفت :
+ ش ... شکار ؟!

سون دونگ لبخندی که بیشتر به پوزخند شباهت داشت زد و گفت :
× البته !... تو خیلی آشنایی... سهون !

پسر جوانی که توسط دونگ گئون " سهون " صدا زده شده بود ، با سرعت از پله ها بالا اومد و بعد از تعظیم ۹۰ درجه ای گفت :
● رئیس

× اینجا یه مهمون داریم سهون !.. یه مهمون ناخونده !
همینطور که باید ، ازش پذیرایی کن و به سمت ماشین راهنماییش کن !

سهون نگاهی به جیمین آشفته که از استرس نفس نفس می‌زد،  انداخت و به سرعت سمتش رفت

" مقاومت نکن اما نه طوری که بهت شک کنن "

جمله ی استرانو مثل یک آهنگ قدیمی توی سرش نجوا شد و باعث شد اون هم خیلی سریع به نزدیک اومدن سهون واکنش نشون بده و قبل فرار به عقب ، برای بن بست کردن یا حداقل مانع قرار دادن سر راه پسر ، وسایل و خرت و پرت های روی کمد رو جلوی پاش بریزه !

سهون به سرعت از وسایل روی میز پرید و سمت پسر رفت و توی حرکت اول مشتش رو به سمتش پرتاب کرد که جیمین با یک حرکت دست دفعش کرد و متقابلا لگدی سمت مرد مو مشکی زد که اون هم با جاخالی دادن ، اون ضربه رو دفع کرد

چند دقیقه ای هر دوپسر درگیر بودن که با صدای شلیک گلوله هر دونفس زنان و گرخیده سمت منبع صدا برگشتن !

و با دونگ گئون روبرو شدن که تفنگ در دست بهشون نگاه میکنه
مرد با پوزخند تفنگ رو سمت جیمین نشونه گرفت و گفت :
× اگر نمیخوای همین الان به زندگی بی ارزشت پایان بدم تکون نخور بچه جون !

جیمین بدون اینکه تغییر در میمیک صورتش ایجاد کنه ، خیلی آروم طوری که فقط خودش و استثناً شنود پنهان شده توی گوش و موهاش ، بشنوه گفت :
+ تخمشو نداری !

همین دو کلمه کافی بود تا استرانو پشت خط پوزخندی بزنه و زمزمه کنه :
- اُویافِته( به معنای " البته " در ایتالیایی

پسر مو طلایی برخلاف افکار درونش ، تظاهر به دستپاچه شدن کرد و با چشمانی مردد گفت :
+ کاری نمیکنم !

× خوبه !... بگیرش سهون

سهون سر تکون داد و در یک حرکت دست پسر رو به پشت پیچوند که باعث شد اخش بلند بشه !

+ یکم آرومتر!

اما سهون بی توجه ، دستاش رو با طناب بست و با هول دادن ، مو طلایی رو وادار به حرکت به سمت پله هاکرد

[ رم_ایتالیا_عمارت استرانو ]

هوسوک و داسام وارد عمارت شدن و با تهیونگ که تا حالا روی صندلی از انتظار خوابش برده و جونگکوکی که قهوه به دست پشت کانتر آشپزخونه نشسته بود روبه رو شدن

جونگکوک نیم نگاهی به زن و مردی که کنار هم تفاوت قدی بامزه ای داشتن انداخت و گفت :
~ بالاخره اومدین؟! ... این پسر سرمون رو برد انقدر که پرسید چرا نمیاین ؟!

داسام درحالی که سمت پسر خوابیده روی صندلی می‌رفت گفت
○ اوه فکر کنم تقصیر من شد ! ... من بهش گفتم میریم برای تعیین جنسیت بچه ... احتمالآ ذوق داشته!
بیدارش کنم ؟!

جونگکوک شونه ای بالا انداخت و گفت :
~ هر کاری میکنی بکن

زن سر تکون داد و درحالی که آروم شونه ی تهیونگ رو تکون میداد زمزمه کرد :
○ تهیونگی ... پاشو ما برگشتیم... تهیونگی

پسر اما توی خواب عمیقی بود با صدای خواب آلودی زمزمه کرد :
× بعدا بیدار میشم

هوسوک خندید و گفت :
/ پاشو پسر جون مگه نمیخواستی جنسیت بچه رو بفهمی ؟

چند ثانیه طول کشید تا جملات هوسوک توی سر تهیونگ تحلیل بشه و پسر برای اولین بار بافریاد بلندی توی جاش بشینه !

تهیونگ با چهره ی ذوق زده ای روبه داسام گفت :
× مشخص شد نونا ؟!

داسام لبخند دندون نمایی زد و سرتکون داد
جونگکوک درحالی که تظاهر می‌کرد که هیچ اهمیتی به بحث اونا نمیده ، کمی روی صندلی جابجا شد و سرش رو سمت در ورودی کشید تا صداشون را بشنوه

داسام با لحن ذوق زده ای گفت :
○ دختره ... یه دختر کوچولو

و بعد تهیونگ ، مثل بچه های ۵ ساله جیغ کشید و هم رو در آغوش گرفتن اما هیچکس نگاهش به جونگکوکی نبود که با لبخند تلخی به فنجان قهوه خیره شده و یاد دخترک پرپر شده ی خودش میوفته !



[پیون یانگ_کره شمالی_عمارت دونگ گئون ]

جیمین با حرص دستای بسته شدش رو کشید تا شل یا سفت بودن طناب رو بسنجه و همونطور که احتمال میداد ، گره به شدت محکم بود !

آهی کشید و اجازه توسط دستای سهون به سمتی هدایت شه ، چون از همون لحظه‌ی حرکت از ساختمان چشماشو با پارچه ی مشکی رنگی بسته بودن !

بعد از کمی راه رفتن وارداتاق شدن و سهون اون رو روی صندلی نشوند .
چشم بند رو از روی چشم های پسر برداشت و مشغول بستن دست ها و پاهاش به صندلی شد

جیمین از برخورد نور با چشماش اخمی کرد و بعد ازچند ثانیه که چشماش به نور عادت کرد ، شروع به برسی فضای اتاق کرد

اتاق تقریبا خالی با دیوارهای استخونی رنگ که حتی اگر دیوارها رو نگاه نمیکردی از شدت بو ، نم زده بودنش رو تشخیص میدادی !

پنجره ی کوچکی که سمت چپ جیمین قرار داشت با یک پرده ی رنگ و رو رفته ی نارنجی پوشیده شده بود ، اما نور با سرتقی تمام از پرده گذر می‌کرد و فضای اتاق رو روشن می‌کرد
میتونست روی دیوار ، انواع وسایل که احتمالا مربوط به شکنجه بودن رو ببینه و البته خون خشک شده‌ای که روی پارکت های کف اتاق ریخته بود !

با دیدن خون ، صورتش رو با انزجار جمع کرد و بالحنی چندشی گفت :
+ حداقل بعد شکنجه ، اتاق رو یک طی بزنین بدبختا ...
خودتون میکروب میگیرین !

سهون اما بی توجه به پسر مو طلایی، به کارش ادامه داد و بعد از اینکه از سفت بودن گره ها مطمئن شد از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت

جیمین بعد از اینکه از تنها بودن خودش مطمئن شد تصمیم به شروع گزارش دادن کرد البته برای اطمینان بیشتر ، با صدای بلندی ، انگاری که داره با خورش حرف میزنه شروع به صحبت کرد

+ هه ! واقعا که ... من و برداشتن اوردین توی اتاق نم گرفته !

که یه پنجره ی کوچیک داره ، همونم که روش رو پرده نارنجی زشتتون گرفته نمیتونم حداقل بیرون و نگاه کنم !... اینا چیه ؟!
وسایل شکنجه ؟! دلتون میاد من و شکنجه کنین اصلا ؟!

در اون طرف ماجرا ، استرانو نیشخندی زد و درحالی که به صدای پسر از دستگاه پخش ، بلند میشد ، گوش می‌کرد به ویلیام و جیمز اشاره کرد که مو به مو همه رو بنویسند

+ اصلا اتاقش چقدره ؟! ۳ در ۲ ؟! چرا انقدر کوچیکه؟!
بابا دلم گرفت اه ... این رسم مهمون نوازی؟! دوربین داره ؟! میتونین منو بین ؟! ... آهای ... نه مثل اینکه دوربین نداره!...
بابا دوربین ندارین ... صدامو که می‌شنوین ! حوصلم سر رفت ملت به دادم برسین !

در همین حین ، در چوبی اتاق با صدای جیر جیری باز شد و دونگ گئون وارد شد و درحالی که اخم به صورت داشت گفت :
/ چه خبرته بچه جون !... نکنه هوس مُردن کردی ؟!



جیمین توی دلش انواع مختلف فوش های کره ای ، انگلیسی و ایتالیایی رو نثار مرد کرد ، اما در ظاهر
لبخند احمقانه ای زد و با صدای مظلومی گفت :
+ حوصلم سر میره خب !

/ تو واقعا یه بچه ی احمقی !

جیمین چشمی چرخوند و سکوت کرد که مرد ادامه داد :
/ همون لحظه ی اول گفتم تو خیلی آشنایی! حالا متوجه شدم !... پس تو دستیار شخصی معروفِ استرانو هستی !...

جیمین سرش رو با غرور تکون داد که باعث شد چتری های طلایی رنگش کمی از جلوی چشمش کنار برن و بعد با لحن مفتخری گفت :
+ هاه ... دستیار ؟ ... استرانو عاشقمه !... رسما پارتنر حساب میشه !

اتمام جمله جیمین و پخشش توی شنود همانا و پریدن قهوه  توی گلوی استرانویی که داشت به صحبتوشون گوش می‌کرد همانا !

مرد باچشمای گرد شده به جیمز و ویلیام که سعی در کنترل خودشون داشتن خیره شد و زمزمه کرد :
- وات د فاک !

دونگ گئون از صریح بودن پسر جا خورد اما خیلی زود به خودش اومد و با پوزخندی که به عقیده ی جیمین خیلی مضحک بود ، گفت :
/ پس داری میگی تو ... معشوقه‌ی استرانویی ؟!

+ معشوقه ؟! اوه نه عزیزم ! ... من پارتنرشم ... مگه تو دوران پادشاهي چوسان زندگی می‌کنیم؟ ... حتی اگر توی همون دوره باشیم من معشوقه نیستم !...حکم ملکه ی مادر رو دارم ! ... میگیری که چی میگم ؟!

قهوه برای بار دوم توی گلوی استرانو پرید،  جیمز درحالی که نفس عمیق می‌کشید تا خندش رو کنترل کنه ، با کف دست به مشت مرد کوبید
یونگی بعد ازچند بار نفس عمیق کشیدن ، گفت :
- چه چرت و پرتی داره تف میده !

دونگ گئون قهقه ای زد و گفت :
/ تو الان خودت رو با یک زن مقایسه کردی ؟! چقدر وقیح و مسخره !... پس تو و اون استرانو ... یک همجنس باز کثیف هستین !

جیمین نیشخندی زد و زیر لب ، طوری که فقط خودش و شنود بشنوه گفت :
+ تو دستامو باز کن ... همجنس باز رو میکنم تو ماتحتت عزیزم

/ چیزی گفتی !

پسر سر تکون داد و با لبخند حرصی گفت :
+ داشتم میگفتم عشق جنسیت نداره !

مرد با حالا بیخیالی دستش روتوی هوا تکون داد و گفت :
/ این چرت و پرتا برام مهم نیست ... پس استرانو بالاخره یک نقطه ضعف داره که اون ... تویی ... اونم به این ریزی و بی جونی؟! آدم قحطی بود ؟!

پسر مو طلایی با ایده ای که به ذهنش رسید ، با چشمایی گرد از حرص داد زد :
+ جاااانم ؟... تو مردک الان به من گفتی ریز ؟! ...
من با همین هیکل ریزکل بادیگاردای تو روحریفم ...

کمی روی صندلی تکون خورد و ادامه داد :
+ من دست پرورده ی استرانو ام ... بادیگاردای تو مگه اینکه تورویاشون بیین که استرانوی بزرگ بهشون آموزش رزمی بده !

دونگ گئون با لحن تمسخر آمیزی گفت :
/ ها ها ها ... پس تو جوجه مافیا ... داری بهم میگی که میتونی بادیگاردای من و شکست بدی ؟! ...
جوک قشنگی بود !

پسر پوزخندی زد و با صدای آروم اما گیرایی گفت :
+ میتونیم امتحان کنیم ! ... با همه ی بادیگاردات مبارزه میکنم !...

جیمز و ویلیام با پخش شدن صدا توی هدفون ها بهت زده به استرانو خیره شدن و منتظر واکنشی از مرد موندن

+ البته که نمیخوام خون افرادت اینجا رو کثیف کنه ... میتونی من و به محل تمرین اونا ببری و ببینی که استرانوی عزیزم چطور من و تربیت کرده !

/ تو پسر ... با اینکار ، خودت گور خودت رو کندی !
اما سرگرمی جالبی برام میشی ... سهون !...

سهون که تا حالا بیرون اتاق ایستاده بود ، توی چاچوب در ظاهر شد ومحکم جواب داد :
● بله قربان

/ به بادیگاردا بگو به محل تمرین برن ... این جوجه مافیا برامون یه برنامه تفریحی داره !

و گفتن این جمله و بیرون رفتن دونگ گئون از اتاق مصادف شد با پوزخند جیمین و جمله ی همزمان پسر موطلایی و استرانو

+ من نابغه ام
- اون یه نابغست !

.......
نظر و ووت فراموش نشه

لورنزو | LorenzoWhere stories live. Discover now