" هیچکس مجبور نیست انسان بزرگی باشد ، تنها انسان بودن کافیست !
آلبر کامو "Part 8
( جیمین همچنان با لکنت صحبت میکنه )
+ پ ... پس ... د .. د ... دخت ... ر ... خو ... ند ... ته
- نه
+ ت ... تو ... گ ... گ ... گ ... گف ... گفت ... ت ... ت
استرانو با حرص چشم چرخوند و در حالی که تو اتاق لباسش رو میگشت گفت :
- آره آره من گفتم که خرجشو میدم و هر چند وقت میبرمش تفریح ولی پدر خوندش نیستم !قضیه از این قرار بود که بعد از بیرون اومدن از خونه ی اون دختر بچه که جیمین فهمیده بود اسمش ویولاعه ، جیمین دربارش پرسیده بود و یونگی گفته بود که چون پدرش توی یکی از ماموریت های مافیای عمق کشته شده و از اعضای وفادارش بوده ، حالا اون خرجیشو میده و بعضی مواقع به دیدنش میره و خب ذاتا به همچین شخصی پدر خوانده میگن ... نمیگن ؟!
+خ ... خ ...خب ... اینی ... که ... د ... د ... داری ... م .. می ... میگی .. ی ... یع ... یعنی ... که ... او ... ونو ... به ... ف ... ف ... فرز ... فرزند ... خون ... خوندگی ... گ ... گ .. گرفت ... گرفتی
- فابیو انقدر حرف نزن ... فیلم پدر خوانده رو دیدی ؟!
+ آ ... آر ... آره
- خب پس قطعا میدونی که پدر خواندگی توی ایتالیا مظمون مهمیه !
جیمین سر تکون داد
- ولی ... یه نکته ی مهم این وسط هست ... من کلا ۳۰ سالمه فابیو ... پس ؟! بنظرت لفظ پدر خوانده برام خیلی مسخره نیست ؟!پسر مو بلوند ریز خندید و سر تکون داد که استرانو هم هوفی کشید و دوباره مشغول کار شد
- در مورد جلسه ی امشب چی میدونی؟!
+ ا ... ا ... این ... جلس ... س ... سه ... ب ... با ... س ... س ... سران ... م .. م .. ما ... مافیا ... ی ... ع ... ع ... عمق ... که ... که ....
- آره ... با مافیای عمق که من در راس اول جلسه ام ... فابیو کی قراره لکنتت تموم بشه ؟!
پسر چشمی چرخوند و همونطور که توی اتاق لباس سرک میکشید گفت :
+ د ... د .. دنبا .. دنبال ... چ ... چ ... چچچچ ... چی ... میگردی ؟!_میدونی آخر این جلسه چی میشه ؟!
+ ن .. ن ... نه
- من تو راه برگشت در حالی که تو ماشین نشستم بصورت اتفاقی به رگبار بسته میشم و ترور میشم !
جیمین بهت زده گفت :
+ چی ؟! منظورت چیه ؟!استرانو قهقه ای زد و گفت :
- فابیو ... لکنتت خوب شد !پسر که انگار تازه متوجه شده بود که یه جمله رو کامل و بدون مشکل گفته اول لبخندی زد اما بعد یادآوری اینکه قبلش استرانو چی گفته به حالت تدافعی سابق برگشت و گفت :
+ الان لکنت مهم نیست ... گفتید ... گفتید قراره ترور بشین ... یا بهتره بگم ترور بشیم !!!!
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...