" کسی چه میداند؟ شاید این جهان ، جهنم جهان دیگری باشد ....
آلدوس هاکسلی "Part 12
جیمین نگاه مرددی به ابرهای پشت پنجره ی هواپیما انداخت هنوز هم کمی میترسید اما نمیتونست کاری کنه، قرار بود با هواپیما به ژاپن برن و بعد با کشتی راهی هاشیما بشن .
سعی میکرد توضیحات استرانو رو تو ذهنش تکرار کنه تا از حجم استرسش کم بشه، صحبت هایی که مو به مو درباره این ماموریت توضیح داده بود ....( فلش بک )
یک هفته قبل : [ رم_ایتالیا_عمارت استرانو ]
یونگی همونطور که به نقاط روی صفحه نمایش اشاره میکرد گفت :
- قبل اینکه برسید ، افراد ، یکی از خونه های نزدیک معدن رو براتون آماده میکنن ... جمعا ۱۰ نفرید که باید کنار هم باشیدبرای مدت زمان ، نهایت ۱۰ روز ، لوازم بهداشتی ، خوراکی ، آب و یه سری چرت و پرت دیگه برای راحت بودن اقامتتون میزارن ....
همچنین نزدیک معدن ، براتون وسایل مورد نیاز برای کار و میزارنکمی مکث کرد ، سمت اعضا برگشت و با خونسردی گفت :
- چیزی که ازتون میخوام اینا که قبل اینکه ۱۰ روز تموم بشه با مواد و سکه ها برگردید ....
مطمئنا به محض اینکه پاتون رو داخل ژاپن بزارید بقیه مافیا ها از کارمون خبردار میشن و ظرف چند روز برنامه میچینن تا بیان سراغتون ... آموزش های رزمیتون رو جدی بگیرید و حتما سلاح داشته باشید ...
سوالی هست ؟!سکوت کوتاهی توی اتاق برقرار شد تا اینکه پسر مو بلوند دست بلند کرد و سوال پرسید :
+ ما محل دقیق سکه ها رو نمیدونیم ...- برای همین جیمز با شما میاد ... من برای جیمز نقشه ی کامل معادن رو توضیح دادم ، ممکنه طی این سال ها مقداری از معدن ریزش کرده باشه و همین باعث بشه کار شما سخت تر از قبل بشه ... برای همین اونجا وسایل حفاری هست
به افراد نگاهی کرد و ادامه داد :
- جیمین با شما میاد چون دست راست منه و اونجا دستوراتش ، دستورات منه هر چی گفت گوش میکنید و هر کاری که گفت انجام میدید ، و تو جیمین ... گزارش روزانه ی کار ها رو ازت می خوامجیمین با حس غروری که نمیدونست از کجا نشات میگیره سر تکون داد و گفت :
+ بله حتما( پایان فلش بک ) ( بازگشت به زمان حال )
بعد خروج از گیت نگاهی به ساعتش که ۱:۳۶ بامداد رو نشان میداد انداخت و روبه ویلیام که با اخم مشغول گرفتن چمدون ها بود گفت :
+ تا ساعت چند وقت داریم ؟!/ ۳:۱۵
پسر دسته ی چمدونش رو گرفت و در حالی که با دیگر اعضا سمت در خروجی میرفت گفت :
+ پس باید عجله کنیم ....
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...