" شاید یک شخص انقدر که میل به درک شدن دارد ، میل به دوست داشته شدن ندارد !
جورج اورول_کتاب ۱۹۸۴"Part 15
- دیو میو* ! چه گرد و خاکی کردی فابیو !
* دیو میو : به معنای " اوه ، خدای من " در ایتالیایی
پسر سمت استرانو برگشت و برای اولین بار لبخند دندون نمایی زد که باعث شد چشماش هلالی و دیدش کور بشه
خب ... از حق نگذریم لبخند درخشانی بود و استرانو مطمئن بود که تا حالا این چهره ی فابیوی مو طلایی رو ندیده!نیم نگاهی به مردی که حالا زیر دست جیمین بود انداخت و خنثی پرسید :
- نام ؟قبل مرد ، جیمین با اعتماد به نفس به حرف اومد :
+ شین جونسو- رزومه ؟
+ رئیس و سر دسته ی گروهک مافیایی عنکبوت در سئول ، فعالیت های گروهک برمیگرده به خلاف های کوچیک مثل شرخری ، سرقت بانک و خونه ی کله گنده های گانگنام ... یه سری موارد هم برای نقش سیاهی لشکر و زیر گروه شدن مافیای لی جونگ هو هستن
استرانو نیشخندی زد و گفت :
- شین سونجو ... تو منو میشناسی ؟!شین بی حرف ، سرش رو به معنای نه تکون داد
- منو نمیشناسی و با همون غرور و اعتماد به نفس اومدی و پیشنهاد و خرید دستیار شخصیم و فرد اولم توی مافیا رو میدی ؟!
و با اینکه من مخالفت کردم بازم به کارت ادامه میدی ؟!کمی مکث کرد و با لحن تاریکی ادامه داد :
- میدونی من کی ام ؟!شین با لکنت گفت :
/ ن ... نهیونگی کمی سرش رو کج کرد و گفت :
- پس ... شین سونجو ... استرانو رو نمیشناسه درسته؟
ولش کن جیمینجیمین اطاعت کرد و از روی مرد کنار رفت
شین ترسیده و با لکنت تکرار کرد :
/ ا ... سترا ... نو ؟!انگار تازه فهمیده باشه خودش رو تو چه مخمصه ای انداخته ! روی دو زانو افتاد و التماس کرد :
/ م ... من و ببخشید قربان ... من ... من نمیدونستم ... التماس میکنم ... بگذریداسترانو عاشق این منظره بود ... عاشق اینکه افراد با التماس ازش میخوان که از جونشون بگذره !
حالا حتی بادیگارد های شین ، تفنگ هاشونو پایین آورده و بهت زده به منظره روبروشون خیره بودنیونگی کمی خم شد و روی شین سایه انداخت
- شین تو واقعا خوششانسی که از مهمون های لی جونگ هو هستی و من امروز روی مود خوبیم !... پاشو تن لشتو جمع کن ... و تا آخر مهمونی چشمم به چشمت نیوفته
و در یک چشم بهم زدن شین و بادیگارداش از اون مکان رفتن
استرانو قدمی به جیمین نزدیک شد و گفت :
- کارای جدید ازت میبینم فابیو
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...