به ندای قلبت گوش بسپر ، قلبت همه چیز را میداند،
چون روح جهان را میبیند و یک روز نزدش باز خواهد گشت .
کیمیاگر_پائولو کوئیلو "Part 16
[سئول_کره ی جنوبی_عمارت جانگ]
جیمین با دهانی باز به فضای عمارت ، یا بهتره بگیم قصر جانگ هوسوک خیره بود که عمارت جانگ یجورایی بر عکس عمارت استرانو بود .توی عمارت استرانو دکوراسیون داخلی با رنگ های تیره و گرم مثل مشکی _ خاکستری _ قهوه ای در تناژ های مختلف و توی عمارت جانگ ، دکوراسیون داخلی با رنگ های روشن و نود مثل کرمی _ سفید _ شیری _ گلبهی و .... انجام شده بود
جیمین برخلاف شب گذشته ، یک استایل سرتا پا مشکی زده بود و در کنار یونگی با اون کت و شلوار قهوه ای روشن ، ترکیب خوبی رو درست کرده بود
استرانو گوشزد کرد :
- حاضر جوابی نداریم ! دعوا نداریم ! ... این قرار داد برام مهمه ، متوجه شدی فابیو ؟!جیمین به اطراف نگاه کرد و گفت :
+ حواسم هستوقتی وارد سالن شدن اول از همه ، جانگ رو به همراه همسرش دیدن
یونگی با لحن خنثی به نشانه ی سلام ، جانگ رو صدا کرد :
- جناب جانگهوسوک که انگار تازه حواسش به اونها جمع شده باشه نگاهی بهشون انداخت و در حالی که کمر همسرش رو گرفته بود به سمتشون قدم برداشت
× جناب استرانو ... خوش اومدید- متشکرم ...
جیمین کمی تعظیم کرد و با لحن معذبی گفت :
+ شب بخیر جناب جانگجانگ با چهره ی خالی از احساس بهش خیره شد و جمله ی : خوش اومدید " رو تکرار کرد
پسر مو طلایی نگاهی به زن زیبایی که واقعا در کنار جانگ میدرخشید انداخت و با لبخند گفت :
+ شب بخیر خانم جانگ ... از اشنایتون خوشبختمزن که از اول مهمانی با مافیا های خشک و عبوس سر و کله میزد ، با دیدن پسر جوانی که انقدر محترمانه باهاش برخورد میکنه لبخند گرمی زد و گفت :
~ اوه لطفا داسام صدام کنید جنابِ ... ؟!+ جیمین ... پارک جیمین
~ بله ... منم از اشنایتون خوشحالم جیمین شی !
جانگ در تعجب بود که چرا همسرش انقدر با اون پسر و لبخند درخشانش که ۳۲ تا دندونش رو به نمایش گذاشته گرم میگیره !
البته که آنچنان هم جای تعجب نداشت ، از زمانی که به خاطر لورِنزو، رابطه ی کاریشون با مافیای عمق به هم خورد همسرش میگفت که نباید بخاطر یک نفر یک گروه روکنار بزاری ، اما مثل اینکه جانگ کینه ای تر و سر سخت تر از این حرف ها بودبعد از گذشت دقایقی ، زن و مرد به سمت دیگر مهمان ها رفتن تا به آنها هم خوش آمد بگن و همون لحظه لی جونگ هو سر رسید و با نیشی که تا بنا گوش باز شده به استرانو دست داد و گفت :
/ جناب استرانو ... بی صبرانه منتظر جلسه ی بعد مهمانی ام ... میدونم که همکاری ما میتونه خیلی سود آور باشه
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...