"ممکن است بتوانید ترس را در چهره برخی افراد ببینید در حالی که برخی دیگر یاد میگیرند که نگرانی های خود را درون خود پنهان کنند ، دور از چشم اما نه خارج از ذهن ...دیزی دارکر _آلیس فینی"
Part 11
[رم_ایتالیا_سالن باله ی قوی سیاه ]
تهیونگ یک بار دیگه به دامن هایی که با نظمی که فقط مخصوص خودش بود روی زمین چیده شده بودن نگاه کرد و نفسش رو با خوشحالی رها کرد
اون نظم دادن به وسایل اطرافش رو بشدت دوست داشت درگیرافکارش بود که صدای ظریفی از ته سالن به گوشش رسید
~ تاتاااا
به خاطر پخش شدن صدا در سالن خالی لرزی به بدنش افتاد اما خیلی سریع تکون دادن انگشتاش اون رو رفع کرد و با لبخند سمت صدا که متعلق به آریانا بود برگشت :
× پرنسس تو نباید توی محوطه داد بزنی ... ممکنه کسی بترسهآریانا که به خوبی متوجه مسئله شده بود بعد از اینکه دست پدرش رو رها کرد و سمت مربی بالش رفت با لبخند گفت :
~ متاسفم تاتاااتهیونگ با لبخند سر تکون داد و سمت جونگکوک که با آرامش سمتشون میومد برگشت و بعد از تعظیم کوتاهی گفت :
× خوش اومدید بابای آریاناجونگکوک خندید و بعد از اینکه جواب سلام پسر مو مشکی رو داد سمت دخترش رفت تا کمکش کنه لباسش هاشو بپوشه
البته که خودش هم قرار بود کت و شلوار باله رو بپوشه و حداقل خوشحال بود که دیگه خبری از اون دامن مضخرف نیستچند دقیقه بعد همهی پدر و دخترها مثل جلسه ی قبل دور مربی کیم حلقه زده بودن و به توضیحاتش گوش میدادن
× من کلی برنامه ریزی کردم و فهمیدم با توجه به ... این تعداد زیاد ما میتونیم نمایشنامه ی رومئو و ژولیت * رو اجرا کنیم ولی برای انتخاب نقش ها باید فکر کنم و تمرین های امروزتون رو برسی کنم .. پس ... پس لطفا همکاری کنید
همه ی پدر دخترها سر تکون داد و سر جایگاهشون برگشتن تا تمرین رو شروع کنن(* رومئو و ژولیت : یکی از نمایشنامه های محبوب شکسپیر که امروزه از شخصیت های اصلیش رومئو و ژولیت به عنوان عاشقان آرمانی یاد میشه )
[رم_ایتالیا_عمارت استرانو ]
جیمین با اخم به اطراف نگاه کرد ، میخواست اعتراض کنه اما نمیتونست کاری از دستش بر نمیومد
یونگی بی توجه به اخم های پسر مو بلوند خندید و به راهش در طول باشگاه ادامه داد
قضیه از این قرار بود که دیروز بعد از کلی جنجال و مخالفت های جیمین مبنی بر حضورش توی هاشیما ، یونگی تنها راه چاره رو برای راضی کردن پسر حتی به اجبار پیش گرفته بود ...
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...