" ایستاده مردن ، بهتر از زانو زده زیستن است !
آلبر کامو "Part 14
[رم_ایتالیا_عمارت استرانو]
جیمین با قدم های کوتاهش وارد اتاق یونگی شد تعظیم کوتاهی کرد و باصدای پایینی پرسید :
+ من رو خواسته بودیدیونگی در حالی که کتش رو تن میکرد نیم نگاهی به پسر انداخت و گفت :
- در جریانی که امروز مهلت مرخصی های بلند مدتت تموم میشه ؟!جیمین نتونست خودشو کنترل کنه و با دندون غروچه گفت :
+ درسته ... مرخصی بلند مدتی که ۱ روز و ۷ ساعت زمان برد !یونگی نیشخندی زد و گفت :
- دقیقا ... اوج مرخصی که افراد من تا حالا داشتن ۳ ساعت و ۲۰ دقیقه بوده تو یجورایی رکورد شکستی فابیو !جیمین تنها به چرخوندن چشماش اکتفا کرد که باعث شد استرانو با چند قدم خودشو به پسر برسونه و با لحن اروم اما ترسناکی بگه :
- چشم چرخوندنت شیرینه فابیو اما باید یاد بگیری که جلوی هر کسی استفادش نکنی جز استرانو !و بعد در حالی که ضربه آرومی به زیر فک پسر میزد گفت :
- متوجه شدی ؟!+ ب ... بله
- خونه ... حالا برو وسایلت رو جمع کن شب پرواز داریم به کره جنوبی
+ ک ... ره ؟!
- بله ... لی جونگ هو یه مهمونی گرفته ... حالا وقت اجرای نقشه ی اصلیه ... در ضمن دیگه نگران رفت و آمد نباش ... برات یه شناسنامه به اسم پارک جیمینِ متولد ایتالیا گرفتم
پسر بعد از تعظیم کوتاهی " کلمه ی ممنونم " رو زمزمه کرد و بیرون رفت
خودش هم خوب میدونست که استرانو این چند وقت واقعا بهش لطف کرده !...
مخصوصا بعد از ماجرای هاشیما ! ...( فلش بک )
جیمین از روی جنازه ی مرد مافیا که حالا غرق خون ، بی حرکت روی زمین افتاده بوده بلند شد و با نگاه بهت زده ای به میله ی توی دستش که هنوز خون ازش چکه میکرد و سرتاپای خودش که همه از خون مرد ، سرخ شده بود انداخت
با ترس میله رو زمین انداخت و چند قدم عقب رفت که باعث شد پاش به پای مرد گیر کنه
و محکم زمین بیوفته
با لحن لرزونی گفت :
+ م ... من ... چیکار کردماسترانو که هنوزم چند متر اونور تر ایستاده بود ، آهی کشید و به پسری که حالا از ترس تمان تنش به رعشه افتاده بود و میلرزید خیره شد
دروغ بود اگر میگفت کمی ... فقط کمی دلش به حال پسر سوخته
یجورایی با نگاه کردن به اون فابیوی مو بلوند ، خودش رو میدید که اولین بار به دستور پدر خوانده مجبور به قتل شد !
اونم همین بود ... جوان ... خام و ترسیده !برای پس زدن افکارش ، سرش رو به دو طرف تکون داد و به سمت جیمین رفت دستش رو گرفت و کمی به بالا کشید تا بلند بشه
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...