" ایراد ، ما آدم ها اینه که هیچ اقدامی نمیکنیم و فقط وقتی وارد عمل میشیم که میفهمیم زمان داره میگذره
هردو در نهایت میمیرند _ آدام سیلورا "
Part 13
- حالت چطوره فابیو ؟!
جیمین در حالی که روی پاهاش میوفتاد زمزمه کرد :
+ ا ... اینجا ... چی ... کار ... میکنی؟استرانو قدم های منظم و آرامش رو به سمت پسر مو بلوند که حالا حتی یک درصد ، مرتبی سابق رو نداشت
برداشت و بعد در حالی که زیر بازوی پسر رو میگرفت تا بلندش کنه گفت :
- اومدم تفریح ... مگه نمیدونی ؟! آدم کشتن از تفریحات چند ستاره ی من حساب میشهکمی مکث کرد و بعد ادامه داد :
- میتونی بجنگی ؟! بچه ها اون بیرون درگیرن هنوزجیمین مکث کرد و بعد برداشتن تفنگش که روی زمین افتاده بود ، نفس عمیقی کشید و گفت :
+ می ... میتونم ... باید به بقیه کمک کنیمیونگی نیشخندی زد و گفت :
- آفرین خوشم اومد ... تو جمع مافیای عمق بودن بهت ساخته !و بعد به سمت دهانه ی معدن که هنوز هم میتونست صدای تیر اندازی و درگیری افراد دو مافیا رو بشنوه رفت و جیمین هم پشت سرش راه افتاد
حقیقتش این بود که پسر همین حالا هم از لحاظ ذهنی به شدت ضعیف بود و قابلیت اینو داشت همین الان بیهوش بشه یا بزنه زیر گریه !
اما میدونست که بقیه بهش نیاز دارن پس نفس عمیق دیگه ای کشید و سعی کرد لرزش خفیف بدنش رو کنترل کنهیونگی چند بار به بیرون شلیک کرد و بعد رو به جیمین گفت :
- برو از اونطرف معدن برام خشاب بیار ... و یه سلاح سرد ...پسر سر تکون داد و به قسمتی که چند جعبه ی حاوی سلاح و تیر و خشاب بود رفت و چند تا خشاب رو توی جیبش گذاشت
کمی به اطراف نگاه کرد و بعد یک میله ی فلزی و محکم برداشت و پیش استرانو برگشت اما با چیزی که دید نفسش بند اومد
مردی که روی زانوش نشسته بود و در حال نشانه گیری با تفنگ بود و قطعا هدفش یونگی بود!
پسر خودش رو لعنت کرد که تفنگش رو داده دست یونگی و حالا برای برگشتن و برداشتن تفنگ دیره پس بدون تعلل تنها گزینه ییش رو ، رو انتخاب کرد و در یک چشم به هم زدن به سمت مرد مافیا دوید و با میله ی آهنی به سرش کوبید که باعث شد مرد با گیجی، سمتی پرت بشه و تفنگ از دستش بیوفتهاما خیلی سریع ایستاد و با فریاد به جیمین حمله کرد و اولین مشتش رو روی صورتش فرود آورد
خب بهتره حرف قبلیم مبنی بر اینکه جیمین میتونه بیهوش بشه رو پس بگیرم چون پسری که حالا روبه روی اون مافیا بود هیچ اشتباهی به جیمین چند دقیقه پیش که حتی نمیتونست لرزش دست هاشو کنترل کنه نداشت !
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...