Part 30
" من در شعبده بازی روی طناب راه رفته ام ، و میدانم چقدر این کار دشوار است . اما به جرئت می گویم ؛ که آدم بودن و روی زمین راه رفتن ، از این هم سخت تر است
چارلی چاپلین "
[ پیون یانگ_کره شمالی_عمارت دونگ گئون ]
جیمین با عصبانیت دست هاشو به لبه ی صندلی که بهش بسته شده بود کشید تا از میزان شل یا سفت بودنشون با خبر بشه و زیر لب فحشی به دونگ گئون و افرادش داد
داستان از این قرار بود که بعد از آسیب زدن به پای بادیگاردی که به عنوان حریفش انتخاب شده بود ، دونگ گئون گفته بود که به عنوان پاداش بُرد ، محل اسیر بودن جیمین رو از اتاق شکنجه ، به طبقه ی اول عمارت کنار شومینه تغیر بدید !
و خب فایدش چی بود واقعا ؟ هیچی !
پسر آهی کشید و نگاهی به اطراف انداخت که نظرش به کتابخونه ی کنار شومینه جلب شد صندلی رو کشان کشان به اون سمت میبرد که صدای دونگ گئون به گوشش رسید :
× چه غلطی میکنی !
شونه ای بالا انداخت و گفت :
+ کتابخونه ...
× خب ؟!
جیمین طبق عادت چشمی چرخوند و درحالی که باز هم صندلی رو به سمت کتابخونه میکشید گفت :
+ کتابخونه ... کِ ... تاب ... خونه !... دارم میرم ببینم چی داری !
× نخیر تو اینجا گروگان و حق ند ....
و البته حرفش با فریاد ذوق زده ی پسر موطلایی قطع شد
+ درست میبینم ؟ این دزیره است ؟! ... خدای من ... چه جلد خوبی داره . چاپ چه سالیه ... وای این کتاب شاهکاره ... آن ماری سلینکو واقعا یه اعجوبست
پسر جملاتش رو پشت هم ردیف کرد و دونگ گئون با یاد آوری کتاب مورد علاقش ، قضیه ی گروگان بودن پسر رو به کل از یاد برد و با نیشخند گفت :
× اوه بله این کتاب واقعا زیباست ... مثل اینکه علایقمون مشترکه و میتونیم باهم کنار بیایم جوجه مافیا ... شخصیت برجسته ناپلئون واقعا یک الگوعه !!
جمین تقریبا فریاد زد :
+ چی ؟... ناپلئون ؟ ... ها چه جوک بامزه ای ! ناپلئون هیچوقت نمیتونه یک الگو باشه !
• هشدار : از این قسمت به بعد ممکنه شما با حقایقی درباره ی دزیره و ناپلئون روبه رو بشید که تا حالا نمیدونستید و فقط و فقط قسمت کمی از ماجرا رو از زبان تهکوک فیک دزیره خوندید ! ( فکر نکنم دیگه بتونید ناپلئون رو دوست داشته باشید )
پسر قهقه عصبی زد و با حرص گفت :
+ ها ها ها حتی فکر کردن بهش خنده داره ... ناپلئون آب زیرکاهه و خیانت کار یک الگوعه؟!
مرد ، حالا عصبی صاف ایستاد و گفت :
× حدسم اشتباه بود ... من و تو هیچوقت باهم کنار نمیآیم ! تو یه احمقی ...
+ لابد تو خوبی !
× معلومه !...
جیمین چشمی چرخوند که دونگ گئون با افتخار ادامه داد :
× ناپلئون نمونه ی بارز یک مرد مافیا بود !
+ مرد مافیایی که میخواست یک کشور رو اداره کنه؟!
ناپلئون زیاده خواه بود اون دزیره رو داشت !... ولی چیکار کرد؟! ... با پول دزیره به پاریس رفت و اونجا با ژوزفین ازدواج کرد ... اونم در حالی که اسمش روی دزیره بود !
و صرفا برای کسب قدرت !
× دزیره هم بعدا با ژان برنادوت ازدواج کرد!
+ که چی ؟! ... وقتی که ناپلئون خیانت کرد انتظار داشتی صاف صاف بشینه تو خونه و حسرت اون مرتیکه ی یالغوز و رو بخوره ؟!
جیمین چشمی چرخوند و برای آخر دست هاشو از هم کشید تا گره باز بشه و با بازشدن طناب کنفی دور دستش نیشخند نامحسوسی رو لبش ظاهر شد !
پسر هنوز هم یادش بود که استرانو چی گفته :
- قدم اول جنگ روانی !..
دونگ گئون با شنیدن " یالغوز " خطاب شدن ناپلئون، توسط جیمین درحالی که تفنگ رو سمتش میگرفت فریاد زد :
× چطور جرئت میکنی ؟! ... اون مرد یک جنگجوی واقعی بود
جیمین با حرص از جا بلند شد و بی حواس نسبت به اینکه دستاش بازه انگشت اشاره رو سمت مرد گرفت و گفت :
+ درسته که ژنرال خوبی بود اما ناپلئون یک عوضی تمام عیار بود که با زیاده خواهی هم دزیره رو از دست داد ، هم گند زد به انقلاب فرانسه ! *اون یه دیکتاتور احمق بود !
دونگ گئون با فریاد ، شلیکی به دیوار پشت پسر کرد و گفت :
× تو رو میکشم ... با همین تفنگ میکشمت اگر این بحث رو ادامه بدی !
جیمین پوزخندی زد و گفت :
+ او البته ... یادم رفته بود که تو یه احمق تعصبی هستی که نمیتونی واقعیت هایی که علیه باور و عقایدت گفته میشه رو قبول کنی !
و درست لحظه ای که تفنگ دونگ گئون به سمت جیمین نشانه گرفته شد و دستش سمت ماشه رفت ، صدای مهیبی مثل شکستن شیشه و در آخر تیر خوردن دست راست دونگ گئون اومد !
مرد با فریاد ناشی از درد تفنگش رو رها کرد و با دست سالمش جای زخم رو فشرد
جیمین بهت زده بهش خیره شد
بعد چند ثانیه ، قبل اینکه مرد مافیا به خودش بیاد ، جلو پرید و تفنگ رو در دست گرفت و ... حالا کسی که درمعرض شلیک بود ، دونگ گئون بود
اما قبل از اینکه هر کدوم از اون دونفر فرصت واکنش داشته باشن در عمارت با صدای بلندی باز شد و جیمین صدای قدم های آشنایی رو شنید و بلافاصله صدای رسایی که توی فضای تقریبا خالی عمارت پیچید
- خب خب ... پس فابیوی مورد علاقه ی من اینجاست ؟
[ رم_رم_ایتالیا_عمارت استرانو ]
جونگکوک گوشه ای از حیاط نشسته بود و ذهنش هنوز درگیر صحبتش با تهیونگ بود
زیر لب زمزمه کرد :
~ یعنی آریانا ی من ناراحته !؟ ... چون نتونستم ازش محافظت کنم یا چون عذاب وجدان دارم ؟! ... میرابلای عزیزم منو مقصر مرگ خودش و دخترمون میدونه ؟
همچنان تو فکر بود که با صدای هوسوک به خودش اومد و تازه متوجه شد که مرد چند دقیقه است که کنارش نشسته و صداش میزنه
~ اوه ببخشید هوسوک هیونگ متوجه ی اومدنت نشدم
× اشکالی نداره پسر ... هنوز که تو فکری ! موضوع چیه
جونگکوک با تردید به حرف اومد :
~ ذهنم ... ذهنم درگیره میرابلا و آریانا بود
مرد بزرگتر به نشانه ی همدردی چند بار دستش رو روی شونه ی پسر زد و با صدای آرومی گفت
×خیلی سخته اما باید دووم بیاری
جونگکوک لب زد :
~ میدونم
هوسوک سر تکون داد و برای عوض کردن بحث به آسمون که تکه های خاکستری ابر اونو پر کرده بود خیره شد و با لبخند محوی گفت :
× امشب قراره بارون بیاد
جونگکوک هم سرش رو بالا گرفت و با خیره شدن به آسمون خاکستری گفت :
~ این ابرا برای طوفانه ... بارون امشب خیلی شدیده
× هوم ... پس باید برم پیش داسام ... رابطه ی خوبی با بارون نداره
جونگکوک سر تکون داد که همون لحظه موبایل هوسوک زنگ خورد
+ بله ... پیداش کردی ؟!
نگاه مرددی به جونگکوک که با گیجی بهش خیره بود انداخت و پرسید :
× کیه؟ ... چ ... چی ؟ ... مطمئنی ؟ خدای من ... باشه باشه
و با چشمای گرد سمت جونگکوک برگشت :
× نفوذی... نفوذی رو پیدا کردن !...
جونگکوک شوک زده سر جاش ایستاد و تقریبا فریاد زد:
~ کی بوده ؟! ... نفوذی کی بوده هیونگ
[ پیون یانگ_کره شمالی_عمارت دونگ گئون ]
- پس فابیوی من اینجاست ؟
جیمین نگاه لرزونش رو به استرانو که با ابهت سمتشون میومد داد
که دونگگئون با چهره ای گرفته شده از درد وخشم در حالی که عقب میرفت گفت :
× اینجا چه خبره ... سهون !
- زیاد تلاش نکن گئون ... همه افرادت خیلی وقته که تو محاصره ان! اونم زمانی که تو درگیر دعوا با فابیوی مورد علاقه ی من بودی !
جیمین با غرور ناشی از " فابیوی مورد علاقه " صدا شدنش توسط استرانو ، جلوی رئیس کره ی شمالی به دونگ گئون خیره شد اما ، یادآوری اینکه حتی خودش هم متوجه سر و صدا و درگیری های بیرون عمارت نشده بود ، بادش خوابید !
× مورد علاقه ؟ ... همین جوجه مافیای رو مخ مورد علاقه ی استرانوئه ؟! ... ناامید شدم ازت
یونگی نیشخندی زد و گفت :
- ارزش همین جوجه مافیا از هفت نسل تو بیشتره !
و بعد با صدای بلندی گفت :
- ویلیام
همون لحظه در باز شد و ویلیام به همراه جیمز داخل عمارت اومدن ویلیام نگاه خوشحالی به جیمین انداخت و دست تکون داد ، بعد با لحنی جدی گفت :
/ بله قربان
- ببندینش
ویلیام و جیمز با " بله " بلندی سمت دونگ گئون که از خشم و عصبانیت میلرزید رفتن و یونگی قدم های آروم اما محکمش رو سمت پسر موطلایی که همچنان سر جاش خشک شده بود برداشت
کمی روی صورت پسر خم شد و درحالی که موهای طلایی پسر رو از جلوی چشمش کنار میزد با لبخند گرمی گفت :
- چاوُ * ... فابیوی مورد علاقه
چاوُ یا ciao به معنای " سلام " در ایتالیایی
جیمین درحالی که سعی میکرد جلوی لبخند مغرورانش رو بگیره گفت :
+ سلام استرانوی بزرگ ... بازم سر وقت رسیدی
یونگی نیشخندی زد و گفت :
- اُویامنته ... من برای رسیدن به پسر بچه های موطلایی که خیلی خوب درس هایی که بهشون آموزش دادم رو یاد میگیرن ، سر وقت میرسم !
اُویامنته به معنای " البته " در ایتالیایی
جیمین چرخی به چشماش داد و با پوزخند گفت :
+ پس باید از خودم بابت حرف گوش کن بودنم تشکر کنم ؟!
- چرا که نه ... البته تشکر و پاداش اصلی رو بعدا ازمن میگیری ... همینطور منتظر صورتی شدن رنگ موهات هستم ! فابیوی کله توت فرنگی
جیمین با اشاره ی مرد به حرف خودش زمان فرار از دست اون بادیگارد چشمی چرخوند و خواست حرفی بزنه که استرانو بوسه ی کوتاهی روی پلک چشمش زد و با لبخندی بی سابقه ای گفت :
- و تا جایی که یادمه ... قرار بود این چشم چرخوندنا برای من باشه !
جیمین نفس لرزونی کشید و سعی کرد با سکوت کردن جلوی هر واکنشی که ممکن بود در مقابل رفتار های مرد مقابلش انجام بده رو بگیره
یونگی نیشخندی زد و همونطور که به جیمین خیره بود با صدای رسایی گفت :
- جیمز و ویلیام ... برین بیرون ، ما با دونگ گئون شی حرف داریم
جیمز و ویلیام چشمی گفتند و بعد از مطمئن شدن از گره محکم روی دست دونگ گئون ، از ساختمان عمارت خارج شدن
استرانو قدم های محکمش رو به سمت صندلی دونگ گئون برداشت و در حالی که پوزخند از لبش پاک نمیشد ، کمی روی صورت مرد خم شد و گفت :
- پس به خودت اجازه دادی توی کار مافیای عمق دخالت کنی و بعد از اون به خانواده ی جئون آسیب بزنی ؟!
انقدر بال و پر در اوردی دونگ گئون ؟!
دونگ گئون لش خندید و گفت :
× آره من کردم ... همه ی اینکارا رو من کردم میبینی که بدجورحالتونو گرفتم !
استرانو لبخند ترسناکی زد و در حالی که چاقوی جیبش رو با دستمال کوچکی تمیز میکرد گفت :
- البته که همینه ... میدونی ... ما تو ایتالیا یا ضرب المثل داریم که میگه ، وقتی گربه دوره ، موش ها میرقصن *
خیلی حکایته توعه !
• ضرب المثل ایتالیایی که میگه وقتی رئیس یا فرد قدرتمند دور از حواشی باشه ، اون زیر دستا و پایینی ها از نبودش سو استفاده میکنن
دونگ گئون قهقه ای زد و بی توجه به بازوش که همچنان خونریزی میکرد گفت :
× موش ؟! ... موش منم یا اون جئون که حتی نمیدونست دور و اطرافش چه خبره ؟!
جیمین نمیدونست چه حسیه ، که دوست داره و بره و خرخره ی مرد روبه روش رو بجوعه! دست هاشو مشت کرده بود وبه صحنه ی مقابل خیره بود و هر لحظه منتظر حرکتی از سمت استرانو بود
و البته که یونگی هم حسابی از بلاهایی که قرار بود سر مرد مافیا بیاره غرق در لذت بود
با همون لبخند ترسناک که فقط جیمین میدونست ، چقدرمیتونه خطرناک باشه ، قدمی به مافیای بسته شده به صندلی نزدیک شد وگفت :
- میخوام بهت نشون بدم توی این مدت ، چقدر آدم های اطرافم رو زجر دادی
کمی چاقو رو بالا آورد و درحالی که میزان تیز بودنش رو چک میکرد با آرامش گفت :
- توسای؟! ... وقتی جونگکوک رو دیدم ... جوری از پیراهنم گرفته بود و پارچه رو توی مشتاش فشار میداد ، که جای دستاش روی اون پیراهن چروک شد
توسای یا tus.. به معنای " میدونی " در ایتالیایی
با پایان جملش ، پشت مرد قرار گرفت و چاقو رو تو کف دست راستش فرو کرد که فریاد دردناک مرد و بسته شدن چشم های جیمین رو به همراه داشت !
- زود نیست ؟! ... هنوز کاری نکردم که فریاد میزنی مرد !
و بعد با آرامش ادامه داد :
- اونروز جونگکوک انقدر خودزنی کرد و انقدر ناخونش رو طبق عادت قدیمی جوید که آخر سر انگشت شصتش رو زخم کرد !
و بعد رو به جیمین گفت :
- انبر دست و از تو کیف بده بهم
جیمین سر تکون داد و بعد از گشتن و توی کیفی که جیمز روی میز گذاشته بود ، انبر دست رو به یونگی داد
مرد بی معطلی پشت دونگ گئون رفت و بی توجه به تقلا هاش ناخون انگشت شصتش رو کشید و همزمان با بلند شدن فریاد مرد مافیا و سرازیر شدن خون از جای خالی ناخنش ، لبخند رضایت بخشی زد
دونگ گیون درحالی که نفس نفس میزد گفت :
× ف ... فکر میکنی ... کم میارم ؟! ... جئون یک نقطه ضعف داشت و من ... من اون نقطه ضعف و گرفتم...همینطور که تو یک نقطه ضعف داری ! و من ... من بالاخره ... اونم از ... تو میگیرم
یونگی قهقه ی بلندی زد و درحالی که جلوی صندلی مرد روی زانوهاش مینشست با قیافه ی سرگرم شده ای پرسید :
- و اون نقطه ضعف چیه ؟!
× همون جوجه مافیا پشت سرت ... اون ...نقطه ضعف توعه ... همونی که یک روزی باهاش زمین میخوری
استرانو بار دیگه قهقه ای زد و درحالی که به صورت نمایشی اشک گوشه چشمش رو پاک میکرد با صدایی که همچنان ته مایه های خنده داشت گفت :
- و چی باعث شده فکر کنی تو اصلا زنده میمونی که حق داشته باشی درباره ی نقاط ضعف من صحبت کنی ؟! ... حتی اگرم زنده بمونی ...انقدر به خودت مطمئنی؟
بهتره اینو بدونی که ... کور میکنم چشمی رو که به نقطه ضعفم چشم داشته باشه ، قطع میکنم دستی رو که به نقطه ضعفم دست درازی کنه و میچینم زبونی و که درباره ی نقطه ضعفم نظر بده !... حالا ... تو فکر میکنی که اصلا نقطه ضعفی دارم ؟!
بعد از دیدن سکوت مرد لبخند رضایت بخشی زد و با خونسردی قبل گفت :
- خب ... حالا برسیم به ادامه ی کار ...کجا بودیم !
زمانی که جنازه ی میرابلا و دخترش رو توی عمارت جئون پیدا کردن یه چیزی خیلی نظر همرو جلب کرد ... اونم این بود که اون زن برای نجات جون دخترش ، با حیونای دست آموز تو درگیر شده بود و در آخر به پهلوی راستش چاقو زده بودن
به نظرت چقدر درد کشیده ؟!
اما قبل از اینکه چاقو رو توی پهلوی راست مرد زخمی روبروش فرو کنه ، دونگ گئون به حرف اومد و با لبخند ، بریده بریده گفت :
× می ... میرابلا ؟!
و بعد بلند بلند خندید و سعی کرد به درد بیامان زخم هاش توجهی نکنه
× میرابلا برای دخترش تلاش کرد ؟... اون ...اون هرزه اگر ... اگر خانوادش ... بر ... براش مهم بود ... باهامون همکاری نمیکرد
و همین جمله کافی بود تا جیمین و استرانو بهت زده به دونگ گئون خیره بشن
- چی ؟!
× اوه البته شما نمیدونید ... زنی که جئون شب تا صبح ... برای ... مرگش ... گریه میکنه کسی بود که ... اجازه داد ...اف .... افرادم وارد عمارتش بشن ... شنیدم ...جئون ... د ... دنبال نفوذی میگرده ... چه حالی میشه اگر بفهمه زنش ... همون نفوذی بوده ؟! ....
.....
درووود بر شما زیبارویان
اوه خدای من ببینین چی شدههه، میرابلا نفوذی شده🤭😂
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...