زندگی ها بی توجه به آدم ها ادامه می یابند !
" آلیس فینی _ سنگ کاغذ قیچی "Part 7
با احساس سوزش دست و پاش و سردرد وحشتناکی که به جونش افتاده بود ناله ای کرد و چشماشو از هم باز کرد کمی به سقف اتاقی که احتمالا برای خودش بود خیره شد و سعی کرد به یاد بیاره که چه اتفاقی براش افتاده که با صدای شخصی که یقینا استرانو بود سرش رو سمتش چرخوند
- پس بیدار شدی !
+ آ ... آ ... آره ... چ ... چ ... چه ... ات ... اتفا ... اتفاقی ... ب ... بر ... برام افتاده !
استرانو اخمی کرد و در حالی که لبه ی تخت میشست گفت :
- یادت نمیاد ؟! تو اتاق شیشه ای بودی ... مارها+ آ ... آ ... آره ... ی ... ی ... یاد ... م ... م ... مم ... س .سسسسسسس
وقتی دید نمیتونه تلفظ کنه نفسش رو هوف مانند بیرون داد و سعی کرد بغض نکنه
یونگی جلو اومد و گفت :
- لکنت گرفتی فابیو ؟!+ ف ... ف ... فکر ... ک .. ک .. کنن ... کنم
استرانو ریز خندید و گفت :
- خیله خب امتحان میکنیم ... بگو ... اِ+ اِ
- س
+ س ... س ... س
- تِ
+ تِ
- رانو
+ رانو
- استرانو
+ اسس ... س ... س ... سسس
استرانو قهقه ای زد و باعث شد پسر با دلخوری و بغض بگه :
- ی ...ی ... یا ... ن ... ن ... بب ... ب ... باید ... ب ... بخخخخ ... خندی ... تق ... صصصص ... صصصیر ... توعهو بعد که دید نمیتونه دوام بیاره با صدای بلند زد زیر گریه
استرانو که با دیدن گریه های مظلومانه ی پسرمو بلوند
خندش بیشترشده بود در حالی که صداش رگه هایی از خنده داشت گفت :
- وای ن ... گریه نکن ... نه ... واستا ... وای نمیتونم نخندم وای ....جیمین با حرص جعبه ی دستمال کاغذی رو توی سر استرانو کوبید و با گریه گفت :
+ ب ... ب ... برو ... ب ... بی ... بیرو ... بیرون ... ع ... عوضیاسترانو قهقه ای زد و گفت :
- فابیو به چه حقی ... من رئیس مافیاام خیر سرم !وقتی دید گریه پسرمو بلوند همچنان ادامه داره خودشو خورد و در نهایت با کمی دلجویی گفت :
- خیله خب من و ببین .. برات دکتر میگیرم ... اینا بخاطر اینه که ترسیدی ... اگر خوب نشدی برات دکتر میگیرم ... باشه گریه نکن قول میدم هی ... باشه وای گریه نکن[ دوساعت بعد ]
دکتر بعد از معاینه حنجره ی جیمین در حالی که وسایلش رو جمع میکرد گفت :
× مشکل آنچنانی نیست ، دلیل اصلی لکنت گرفتنشون شوک و ترس زیاده چند روز رعایت کنن و دارو هایی که نوشتم رو مصرف کنن خوب میشه ... البته اگر یه شوک دیگه بهشون وارد بشه هم ممکنه کار ساز باشه
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...