" زمانی که پول حاکم باشد ، عدالت وآزادی وجود نخواهد داشت
آلبر کامو "Part 10
[رم_ایتالیا_عمارت استرانو ]
جیمین به طور دقیق به یاد نمیآورد که شب گذشته دقیقا چند بار کابوس دیده و از خواب پریده بود .
فقط میدونست که الان به طرز فجیعی بدنش گرفته و خوابش میادبا همون چشمای خواب آلود سمت آشپز خونه ی بزرگ عمارت رفت و بعد از اینکه به خدمتکار گفت که یه لیوان قهوه براش بریزه ، همونطور خسته و خواب آلود روی صندلی پشت پیش خوان نشست
همون لحظه نگاهش به خدمتکاری افتاد که بی حرف مشغول ریز کردن هویج بود و هر حرکت چاقوی توی دستِ دختر ، برای جیمین تداعی اتفاقات دیشب و حرکت چاقوی استرانو روی دست اون مافیا بود و باعث میشد بخواد همین الان عوق بزنه و هرچی که خورده و نخورده رو بالا بیارهصرفا برای اینه اون صحنهی شوم از جلوی چشماش پاک بشه پلک هاش رو روی هم فشار داد و فاکی زیر لب گفت
بعد از گرفتن قهوش و تشکر از خدمتکار ، از آشپزخونه بیرون رفت و با قدم هایی که سعی میکرد محکم و بدون لرزش باشن به سمت اتاق استرانو رفت
وقتی یونگی بهش اجازه ی ورود داد در سکوت وارد شد و مودبانه تعظیم کرد
- دیر کردی فابیو
+ متاسفم ... یه مقدار سردرد داشتم و مجبور شدم منتظر بمونم تا خدمه برام قهوه درست کنن ...
یونگی سر تکون داد و در حالی که جزئیات ماموریتی که دستیارش فرستاده بود رو چک میکرد ، رو به پسر گفت :
- مثل اینکه یک ماموریت در پیش داری فابیوپسر مو بلوند که در حال مزه کردن قهوه بود سر جاش خشک شد و گفت :
+ ماموریت؟!استرانو اشاره کرد که پسر بشینه و جیمین هم بلافاصله اطاعت کرد
- قهوه رو بخور و دنبالم بیا ، برات توضیح میدم
حالا بعد از گذشت چند دقیقه ، دو مرد درو اتاقی تقریبا بزرگ که از ظاهرش میشد فهمید از اتاق جلسات محرمانست حضور داشتن
یونگی نقشه ای رو روی میز پهن کرد و همزمان صفحه ی نمایش روبروش رو هم روشن کرد
- هاشیما ... یه جزیره ی متروکه توی ژاپن که خیلی سال پیش ... ۱۸۹۰ ... آره سال ۱۸۹۰ توش زغال سنگ پیدا کردن و باعث شد ژاپن شروع به بهر برداری از این جزیره کنه و انقدر به رونق رسیدن که تو سال ۱۹۱۶ مثل یک شهر کامل با مدرسه ، رستوران و ساختمان های مسکنی شد
ولی رفته رفته با جایگزین شدن سوخت های جدید و کاهش تقاضا برای زغال سنگ اهمیت این جزیره از بین رفت و تو سال ۱۹۷۴ کلا تخلیه و به حال خودش رها شد( این داستان بر اساس واقعیت بود و واقعا همچین جزیره ای وجود داره ویدویوش رو توی چنل تلگرام میزارم @@Amaryllis_kookv_vkook میتونید با سرچ هشتگ #لورنزو_ویدیو ببینیدش )
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...