Part 26
" جامعه ی مرگ ، جامعه ای است که عشوه ، زیبایی آنرا به چیز رغبت انگیزی تبدیل میکند!
صادق هدایت "
[پیون یانگ_کره شمالی_خانه ی مخفی مافیا عمق ]
یونگی با آرامش تمام ، کمی از شرتک پسر که روی تتو رو گرفته بود رو بالا زد و با خوندن جمله ای که درست زیر لپ چپ باسن پسر به خط زیبایی حک شده بود ، چشماش گرد شد
اون به راحتی میتونست حروفی که در کنار هم جمله
Kiss or fuck me sir
رو تشکیل داده بود رو ببینه
(منو ببوس یا به فاک بده آقا )
جیمین همچنان غرق خواب بود و با تفکر به اینکه استرانو بالاخره دست از سرش برداشته و رفته ، هومی گفت و سرش رو بیشتر به بالشت فشرد تا بخوابه که همون لحظه با کشیده شدن جسم خیس و نرمی درست زیر باسنش ، فریادش بلند شد و در حالی که سر جاش مینشست فریاد زد :
+ چه ... چه غلطی میکنی !
یونگی که انگار حسابی از واکنش پسر راضی بود با نیشخند زبونش رو روی لب هاش کشید و گفت :
- منو ببوس یا به فاکم بده ... من گزینه ی اول رو انتخاب کردم اما اگر تو میخوای اصلا با اجرا کردن گزینه دوم مشکلی ندارم فابیو !
جیمین که متوجه اشاره ی استرانو به تتوی لعنت شده ی زیر باسنش شد رنگ از رخسارش پرید و با لکنت گفت:
+ ت ... توی عوضی ... تو ... بوسم نکردی تو ... لیسم زدی پابو !
استرانو همزمان با نیشخند ، یک تای ابروش رو بالا انداخت و در حالی که چهار دست و پا سمت پسر میرفت گفت :
- پس میخوای ببوسمت ؟!
+ چ ... چی ... نه معلومه که نه ! ...
یونگی ریز خندید و در حالی که دستش رو نوازش وارانه روی رون پسر میکشید گفت :
- هووم ... پس بهتره پاشی برام قهوه درست کنی فابیوی مورد علاقه ... از حالا به بعد یه روش کاملا تضمینی برای بیدار کردنت دارم و باور کن خودمم عاشقشم
جیمن آب دهنش و قورت داد و خواست حرفی بزنه که با حرکت دست استرانو که به جایی زیر باسنش ، دقیقا روی اون تتو رسید ، نفسش حبس شد
یونگی یک بار دیگه تتو رو لمس کرد و با لبخند گفت :
- و البته تتوی زیباییه و روی بدن فرد مناسبیه !
و بعد همونطور که دست راستش رو درست مثل یک ایتالیایه اصیل تکون میداد (مثل این ایموجی: 🤌 )
ادامه داد :
- پثل پنیر روی ماکارانی!*
و بعد بی اینکه منتظر واکنش پسر کوچکتر بمونه از اتاق بیرون رفت
• اصطلاح مثل پنیر روی ماکارونی یا مثل پنیر روی پاستا ، یک ضرب المثل ایتالیاییه که موقع توصیف چیزی استفاده میشه که یک موقعیت رو کاملا عالی کرده و انگار که مناسب ترین چیز برای اون فضاست ! درست مثل پنیری که ایتالیایی ها روی پاستا و ماکارونی میریزن !
و یا مثل تتویی که روی بدن جیمینه :)
( چند دقیقه بعد )
جیمین در حالی که به موهاش دست میکشید وارد آشپزخونه شد و همون لحظه چشمش به استرانو افتاد که دستشو گذاشته زیر چونش و با لذت بهش خیره شد
مرد بزرگتر با نیشخند لب زد :
-قهوه
پسر مو طلایی طبق عادت چشم چرخوند و سمت دستگاه قهوه ساز رفت
بعد ازگذشت دقایقی ، فنجان قهوه رو با اکراه روی میز و جلوی استرانو گذاشت و سمت یخچال رفت تا مواد لازم برای صبحانه خودش رو آماده کنه
یونگی جرعه ای از قهوه رو با لذت نوشید و هوم تو گلویی کرد
وقتی نگاهش به پسر موطلایی افتاد که شیر و آرد و شکر رو روی کابینت کنار گاز میزاشت ، افتاد
با لحن کنجکاوی گفت :
- پنکیک درست میکنی ؟!
پسر چشمش چرخوند و دست به کمر گفت :
+ بله با اجازتون !
مرد سر تکون داد و درحالی که خنثی ، قهوه رو مینوشید گفت:
- برای منم درست کن !
جیمین با چشمای گرد شده و لهجه ی کره ای که موقع عصبانیت شدت میگرفت گفت :
+ یااا ... یعنی چی ؟! ... من اینجا دستیارم یا آشپز شخصی ؟!
یونگی نیم نگاهی بهش انداخت و درحالی که از آشپزخونه بیرون میرفت گفت :
- تو همه چیزی فابیو ... همه چیز ... بالاخره ، مورد علاقه ی استرانو بودن تبعاتی هم داره ... تو نمیتونی یک بشکه پر از شراب و یک همسر مست داشته باشی *
• ضرب المثل ایتالیایی ( شما نمیتوانید یک بشکه پر از شراب و یک همسر مست داشته باشید )
حکم همون ضرب المثل خودمون که میگه ، هم خدارو میخواد هم خرما رو میخواد رو داره
و این به معنیه که برای بدست آوردن یک سری چیزها ، تو باید از چیز دیگه ای چشم پوشی کنی !
( نیم ساعت بعد )
یونگی درحالی که پنکیک فابیو پزش رو میخورد به صحبت های جیمز و ویلیام گوش میکرد
× بعد از همه اینا ... در حال حاضر اونا منتظر جواب ماان ...
جیمز ادامه داد :
~ نیاز داریم یک حواس پرتی بهشون بدیم چونکه در حال حاضر ما هیچ اطلاعاتی دربارشون نداریم !
یونگی به فکر فرو رفت که همون لحظه جیمین به حرف اومد
+ یه چیزی مثل طعمه ... نیاز داریم که اونا فکر کنن ما رو شکست دادن ... اما در واقع این بازی ماعه! ... مثلِ ... مثل یه گروگان یا ...
همون لحظه استرانو بین حرفش پرید و گفت :
آفرین ... یه گروگان ... ما نیاز داریم که اونا فکر کنن مارو گیر انداختن ، اما در واقع کسی که تو چاله افتاده خودشونن ... جیمین متاسفم که اینو میگم اما تو برگ برنده ی مایی
لقمهی پنکیک توی گلوی جیمین پرید و پسر بعد از اینکه از خفه شدنش جلوگیری کرد بهت زده گفت :
+ ی ... یعنی چی ؟!
- در واقع... با یه حساب کتاب ساده ... تو به عمارت سون دونگ گئون میری
( رئیس مافیای کره ی شمالی که اسم و هویتش رو از طریق گاو صندوق لی ژوئن فهمیدن )
+ برم اونجا چیکار کنم ؟!
- در اصل تو داری به صورت مخفیانه میری اما اونا گیرت میندازن!... و فکر میکنن که به ظاهر یه گروگان از ما دارن ! ... غافل از اینکه تو جاسوس منی تا بهم از شرایط اونجا بگی
جیمین با حالت گارد گرفته و لحنی تند گفت :
+ چه ربطی به من داره ؟! ... علاوه بر من ، ۵ نفر دیگه ام اینجا هستن !
ویلیام که تا حالا ساکت بود با لحنی متفکر گفت :
× درواقع به تو ربط داره ... تقریبا همه ی مافیا های دور و اطرافمون میدونن که استرانو یک دستیار داره که حالا به هر دلیلی ، بهش اجازه ی پیشروی و انجام دادن هر کاری رو میده ... پس این اثبات میکنه که تو شخص مهمی برای استرانو و مافیای عمق هستی ... و حالا فکر کن که دونگ گئون فکر کنه که تو رو گیر انداخته
+ هنوزم غیر منطقیه ... اصلا گیریم که من برم اونجا ... اونا همینقدر راحت من و ول میکنن که برم و راست راست تو عمارتشون بچرخم به شما گزارش بدم؟!
اصلا چجوری باید گزارش بدم ؟!
یونگی نیشخندی زد و گفت :
- خب اون دیگه به استعداد تو برمیگرده فابیو ... همه ی ما میدونیم که تو بر خلاف درونگرا بودنت به وقتِ وقتش چه قدرت کلام بالایی داری ... فقط کافیه از اون اطلاعات عمومی همیشه بالات استفاده کنی
جیمز ادامه داد :
~ در رابطه با اطلاع رسانی هم ... نگرانی بابتش نداریم ... اصولا مافیای کره با دستگاه های پیشرفته سر و کار ندارن ، اما محض احتیاط ، حرفه ای ترین دستگاه شنودمون رو برات کار میزاریم و با یه گیریم ساده ، کاملا از نظر پنهانش میکنیم !
جیمین با حالت زاری بهشون نگاه کرد و یونگی هم با اشاره سر دستور داد که تنهاشون بزارن ، به محض بیرون رفتن جیمز و ویلیام از آشپزخونه، جیمین سمت یونگی برگشت و با حرص گفت :
+ من موش آزمایشگاه هستم مگه نه؟!
استرانو خندش رو خورد و درحالی که موهای پسر رو نوازش میکرد گفت :
- این چه حرفیه ... تو فابیو مورد علاقه ی منی
جیمین سرش رو عقب کشید و درحالی که چشم میچرخوند گفت :
+ انقدر مسخره نکن عوضی
مرد بزرگتر خندید و گفت :
- تقصیر منه که بهت رو میدم ... خوب بود دستور میدادم همینجوری بدون اینکه بهت بگن بفرستنت پیش اونا؟!
دو مرد درسکوت به هم خیره شدن که بالاخره یونگی به حرف اومد :
- ولی جدی میگم ... تو تنها کسی هستی که برای این مناسبه ... مطمئن باش که نمیتونیم بهتر از تو پیدا کنیم ... و در ضمن ...قول میدم در ازای انجام این ماموریت ، هر چیزی که بخوای ... اگر خواسته ی معقولی باشه ، برات انجام بدم به عنوان پاداشی که لیاقتش و داری
پسر مو طلایی طبق عادت چشم چرخوند و گفت :
+ اول بزار زنده برگردم ... پاداش پیش کش
اسنرانو قهقهه ای زد و درحالی که دوباره موهای پسر رو نوازش میکرد از جا بلند شد و گفت :
- نترس نمیمیری ...
چند قدم عقب رفت و قبل اینکه از آشپزخونه خارج بشه ادامه داد :
- درواقع ... من اجازه نمیدم بمیری !
و جیمینِ همچنان نگران رو تنها گذاشت
[ همان لحظه]
[ رم_ایتالیا_عمارت جئون ]
جونگکوک در حالی که به خودش قول داده بود گریه نکنه ، بغضش رو قورت داد و نگاهی به عمارت که حالا چیزی جر یک نمای سوخته ازش نمونده بود انداخت و وارد خونه شد سعی کرد بوی گند سوختگی و خاکستر رو نادیده بگیره
درست نقطه ای که همسر و دخترش رو پیدا کرده بود رسید و دم عمیقی گرفت که همون لحظه چشمش به جسم صورتی رنگی گوشه ی مبل سوخته اوفتاد
کمی جلوتر رفت و اونرو از زیر لایه ی خاکسترها در آورد
عروسک خرس صورتی رنگی که متعلق به آریانا بود جونگکوک میدونست که این عروسک مورد علاقشه ... آهی کشید و کمی از اونرو تکوند و زمزمه کرد :
~ میکشمش ... زنده زنده میسوزونمش اونی که دستور اینکار و داد ...
و بعد یا خشمی که هر ثانیه درونش میجوشید بیرون رفت و با تهیونگ روبرو شد لحظه ای به یاد آورد که به خواست پسر قرار یود به مزار دو فرشته ی زندگیش برن
آهی کشید و به پسر اشاره کرد تا دنبالش بیاد
تهیونگ تقریبا دنبال جونگکوک که با قدم های بلند سمت ماشین میرفت، دوید و وقتی سوار شد عروسک صورتی رنگی که چند باری دست آریانا دیده بود و حالا دردست جونگکوک بود ، نظرشو جلب کرد
● این ... این برای ناناست
مرد مافیا نفس عمیقی کشید و همونطور که عروسک رو جلوی شیشه میذاشت زمزمه کرد :
~ میدونم !
چند دقیقه بعد ، دو مرد به گورستان پروتستان رسیدن
تهیونگ دو شاخه گلی که همراه داشت رو روی مزار مادر و دختر جئون گذاشت و گوشه ای نشست تا جونگکوک بتونه باهاش حرف بزنه
در اصل وقتی حال بد مرد رو دیده بود تصمیم گرفته بود به بهانه ی خودش ، اونرو به اینجا بیاره تا کمی هم که شده با گریه یا حتی حرف زدن خودش رو خالی کنه
جونگکوک کنار مزار میرابلا نشست و دستش رو نوازش وار روی سنگی که نام " بورجا میرابلا " روش حک شده بود ، کشید
~ آموره میو*... حالت چطوره ؟! ... اونجا ... اونجا با دخترمون ... راحتین
• آموره میو یا Amore mio به معنای " عشقم " در ایتالیایی
چند بار پلک زد تا دیوار اشک هاش و تاری دیدش از بین بره ادامه داد :
~ شاید شما راحت باشین ولی من ... من دارم عذاب میکشم ... دارم میشکنم ... من ... من بدون شما ... هیچی نیستم ... هیچی نیستم
سد اشک هاش درهم شکست و درحالی که اشک هاش دونه دونه روی گونه هاش میریختن ، با هق هق گفت :
~ من دارم له میشم فکر اینکه چقدر تو اون آتیش عذاب کشیدید مغزم و میخوره بخاطر من ... بخاطر ب بی لیاقتی من ...
دیکه نتونست ادامه بده و درحالی که با دستاش صورتش رو میپوشوند بلند بلند گریه میکرد تهیوتگ که چند قدم دور تر از جونگکوک بود با گریه کنارش نشست و درحالی که زانو هاش رو بغل میکرد گفت :
○ نباید گریه کنید ... خودتون گفتید که میخواین انتقام همسر و نانا رو بگیرین پس ... پس نباید گریه کنید ... چون ... چون اونایی که ... اونایی که اینکار و کردن خوشحال میشن
جونگکوک نگاه اشکیش رو به پسر دوخت و درحالی دستش رو روی صورتش و چشماش میکشید گفت :
~ تو درست میگی ... اول باید اون حرومزاده رو گیر بیارم ... اول اون ....
نیم ساعت دیگه دو مرد در سکوت کنار قبر نشستن و بعد جونگکوک گفت :
~ باید بریم ... گفته بودی باید لباس بگیری
[پیون یانگ_کره شمالی_خانه ی مخفی مافیا عمق ]
- اگر یکی با دست خالی بهت حمله کنه چیکار میکنی ؟!
+ قدم اول دفاع ، قدم دوم ضربه سریع و در صورت امکان فرار چون نباید نباید گیر بیوفتیم
استرانو سر تکون داد و گفت :
- درسته ... حالا میریم سراغ بعدی ... ممکنه که کسی بیاد سمتت و سلاح و سرد داشته باشه !
ماجرا از این قرار بود که استراتو بعد از تصمیم گیری درباره فرستادن جیمین ، به عنوان طعمه به عمارت سونگ دون گئون ، رئیس مافیای کره ی شمالی ، گفته بود که پسر باید از لحاظ رزمی تقویت بشه و در کمال تعجبِ سایر بادیگارد ها ، خودش قصد کرده بود که آموزش رزمی و دفاعی پسر رو تکمیل کنه !
و حالا یک ساعتی میشد که توی حیاط خانه ی مخفی مشغول تمرین بودن ...
البته که سعی میکردن چشم هایی که از پشت پنجره بهشون خیره هستن رو نادیده بگیرین
بادیگارد ها پشت پنجره بودن :)
جیمین به دقت به توضیحات گوش میکرد و تمام تلاشش رو میکرد که عینا کار های استرانو رو انجام بده و اگر جایی رو متوجه نمیشد خیلی راحت سوال میکرد و حداقل بعد از ۳ بار تمرین،حرکت های حمله و دفاع رو یاد میگرفت
بخاطر همین بود که یونگی از آموزش دادن بهش لذت میبرد.......
شاید بعد از برگشت به ایتالیا ، تمرین رزمی رو توی برنامهی خودش و پسر که حالا موهای طلاییش رو به طرز بامزه ای بالا بسته بود تا جلوی چشمش نباشه ، اضافه میکرد!
قدمی به جلو برداشت و چاقوی توی دستش رو به طرز حرفه ای پیچ داد و سمت جیمین حرکت کرد
- مرحله اول .... اگر طرف مقابل ازت دوره سعی کن با بازی روانی تمرکزش رو بهم بزنی و اگر فکر کردی میتونی از پسش بر بیای حتی حین درگیری با صحبت کردن و چرت و پرت گفتن آزارش بده!
نگاه جدی جیمین بین چاقو و چشم های استرانو در گردش بود ، سر تکون داد و تکرار کرد :
+بازی روانی
-مرحله دوم ، دوتا نکته داره ... اگر نتونستی بازی روانی رو پیاده کنی اول دفاع و بعد حمله متقابل ... اما اگر بازی روانی جواب داد و حواسش پرت شد ، تک حمله میکنی ... یادت نره که اولین کار خلع سلاح کردنشه چون با داشتن سلاح ، یک قدم از تو جلو تره ... بعد از اون با کمک از حرکات رزمی که بهت یاد دادم ناک اوتش میکنی ! ... متوجه شدی فابیو!؟
جیمین با اخمی که ناشی از تمرکز بود ، توضیحات استرانو رو به طور خلاصه برای خودش زمزمه کرد و بعد با لبخند دندون نمایی گفت:
+هو شتودیاتُو *
*هو شتودیاتُو یا hi studiato به معنای "من یاد گرفتم"یا "من مطالعه کردم "در ایتالیایی
یونگی لبخندی زدو با اشاره دست گفت:
- شروع کن
جیمین نگاهی به فاصله خودش و یونگی انداخت، حدود ۷ قدم فاصله بینشون بود پس فضای کافی برای بازی روانی داشت
اما مرد مقابلش استرانو بزرگ بود! معلومه که نمیتونه حواسش رو به این راحتی پرت کنه !
اما یهو جرقه ای توی ذهنش خورد
نیشخندی زد و درحالی که قدم های آرومش رو به سمت عقب بر میداشت با لحن خماری گفت:
+میدونی چی جالبه!؟... داشتم فکر میکردم که چی باعث میشه مرد ها، از جمله تو بخاطرم گی بشین !
چشمای استراتو با حرف جیمین گرد شد و پسر با لبخند ادامه داد :
+ و بعد به این نتیجه رسیدم که .. خب حق دارین ... به عنوان یک پسر ... گذشتن از انحنای کمر و پوست
سفید و سکسی من کار سختیه !
یونگی به معنای واقعی کلمه سرجاش خشک شده بود و جیمین ازفرصت استفاده کرد و طی یک حرکت چرخشی پا ، چاقورو از دستش به طرفی پرت کرد و با ضربه ی تقریبا محکمی به زانوی مرد بزرگتر باعث شد یونگی از درد کمی اخم کنه و کمی خم بشه
از فرصت استفاده کرد و بعد از اینکه دست مرد رو سمت پشتش پیچ داد اونو روی زمین پرت کرد و ازپشت روی کمرش نشست ، درحالی که همچنان با پیچاندن دستش ، کنترلش میکرد با لحن غرور آمیزی گفت :
+ استرانوی بزرگ ، بازی روانی رو باختی !
یونگی قهقه ی کوتاهی زد و گفت :
- درسته فابیوی مورد علاقه و سکسی ... حالا لطف کن دستم و ول کن
جیمین اوهومی گفت و با خنده دست مرد رو ول کردو خواست از روی کمرش بلند بشه که یونگی در آن واحد توی جاش چرخید و کمر پسر رو گرفت که روی شکمش بشینه و بعد در یک حرکت آنی یقه ی مو طلایی رو سمت خودش کشید
جیمین از ترس و هول شدن ، با چشم ها درشت به صورت استرانو که در فاصله ی نزدیکی از صورت خودش قرار داشت خیره شد که مرد با پوزخند به حرف اومد :
- پس تو ، فابیو سکسی و اغواگر من ... قصد کردی برای به هم زدن تمرکز من از خودت استفاده کنی ؟! ..و به عواقبش فکر نکردی پسر ؟!
+ م ... من
یونگی نیشخندی زد و درحالی که دستش رو نوازش وار روی جایی بین گردن و ترقوه ی پسر میکشید که از یقه ی لباسش دیده میشد میکشید و گفت :
- حیف که تمام بادیگاردا دارن ازپنجره نگاهمون میکنن فابیوی مورد علاقه ... وگرنه مطمئن باش که بهت نشون میدادم عاقبت سو استفاده از زیبایی هات درمقابل من چیه !
و بعد ضربه ی کوتاه و آرومی به باسنش زد وگفت :
- حالا بلند شو ... تو درس رزمیتو خیلی عالی یادگرفتی فابیوی سکسی !... فقط مطمئن شو که از این بازی روانی رو روی کس دیگه ای استفاده نکنی چون همه مثل من بهت رحم نمیکنن !......
بفرمایید پارت^^
BINABASA MO ANG
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...