part 37

1K 426 200
                                    

تهیونگ در حالی که دست یونجی تو دستش بود پله های اموزشگاه رو بالا رفت. یونجی دست تهیونگ رو رها کرد و به طرف هوسوک دوید

●عمو هوبیییییی

هوسوک نگاهی به موهای بافته شده ی یونجی که از دو طرف روی شونه هاش افتاده بود انداخت و گفت

هوسوک_سلاااااام ملوسک

و خم شد و اون رو بغل کرد و گونه ش رو بوسید. بعد دستی به موهای یونجی کشید و گفت

هوسوک_چرا میخوای این خوشگلا رو کوتاه کنی؟

●چون هیوکجه موهامو میکشه تو مهد

تهیونگ دست یونجی رو گرفت و گفت

_دخترت کجاست؟

هوسوک_تو اتاقم داره نقاشی میکنه

یونجی گفت

●منم میخوام نقاشی کنم پاپا

_خب برو پیش هانی عزیزم. صبر کن ژاکتتو دربیارم

یونجی سری تکون داد و بعد از درآرودن لباسش به طرف اتاق هوسوک رفت

بعد از رفتن یونجی، هوسوک دستش رو به کمرش زد و چشماش رو باریک کرد و به تهیونگ نگاه کرد و گفت

هوسوک_بهت خوش میگذره منو پیچوندی؟

_هوسوک واقعا روت میشه دوباره این موضوعو مطرح کنی؟

هوسوک پوفی کرد و گفت

هوسوک_من بیخیال شدم. طرف هی زنگ میزنه اصرار داره

_چرا اینقد اصرار داره بیارش این آموزشگاه فکستنی شما؟

هوسوک_هوی! تهیونگ شی درست صحبت کن

_خب راس میگم دیگه. وقتی طرف حاضره دو برابر شهریه بده بیاد اینجا حتما مخش ایراد داره. خب بره یه جای بهتر که لااقل مث زندان انفرادی نباشه

هوسوک_بله شاید ببرش آموزشگاه دیگه ای که تو حیاط پشتیشون پیست اسکی هم دارن ولی همه جا که تهیونگی هیونگ نداره

تهیونگ پوفی کرد و گفت

_منو از کجا میشناسه؟

هوسوک_تهیونگ واقعا برات متاسفم. من یک هفته س دارم برات فک میزنم اونوقت تو تازه میپرسی منو از کجا میشناسه؟!

تهیونگ روی صندلی نشست و گفت

_من فقط یادمه گفتی یکی اینجا رو بش معرفی کرده

هوسوک با چشمای گرد شده تهیونگ رو نگاه کرد و طلبکارانه گفت

هوسوک_وقتی من دارم باهات حرف میزنم اصلا گوش میدی؟

تهیونگ شونه هاش رو بالا انداخت و گفت

_یه وقتایی که خیلی حرف میزنی نه!

هوسوک_تهیونگ!

تهیونگ خندید و گفت

_خب یادم نیست. اینقدر تو سرم شلوغ پلوغه که چیزای به درد نخورو اصلا تو ذهنم راه نمیدم

All of my heart is yoursWhere stories live. Discover now