تهیونگ پس از رسیدن به زمین تمرین و احترام به ارشد وانگ... حالا خسته از تمام تنش های اخیری که روانش را لحظه ای آرام نمیگذاشتند.. بر شاخه ای از شاخه های بلندترین درخت دشت نشان یشم نشسته بود و به آسمان ابر گرفتهی پاییزی نگاه میکرد...
آسمان پاکیزهی مهرگان مانند همیشه آبی بود و خورشید طلایی اش آنچنان پرنگ میدرخشید که کسی باور نمیکرد آنقدر گرمای وجودش کم شده باشد که چنین خنکای دلچسبی رقم زده باشد...
نسیم پرسوز سرما رسان، رقص کنان میان شاخ و برگ های سست شده و سایه رنگ گرفتهی درخت میپیچید و با نوای آرامَش، ذهن داغ کردهی پسرک را خنک میکرد...
صدایش نوازش وار از پشت لالهی گوش ها و از جاده های طلایی طره موهایش میگذشت و کمی سر سنگین شدهی او را سبکی میبخشید...
تهیونگ در ظاهر آرام بود اما، در ذهنش... غول های سیاه افکار، احساسات غریب و عجیبش را به زنجیر کشیده و توانی برای تحمل بیش از این برای روح درد کشیدهاش باقی نگذاشته بودند...
احساس میکرد طوفانی در سرش درحال هیاهو و غوغاست... طوفانی که توام شده با صداهای جیغ و فریاد تیکه شکسته های قلبش بود و در مسیر بی مسیر خود تمام منطق های ذهنش را به تاراج میبرد...
دورهی شنیده ها و تصور کرده های مدتی پیشش، از فکرش بیرون نمیرفت و هردم اورا سردرگم تر از پیش میکرد...
فلش بک، مدتی قبل
تهیونگ، پس از ترک هیونگش حالا آرام و آهسته، در همان مسیر باریک منتهی به دشت تمرین نشان یشمی ها قدم برمیداشت...
هنوز صحنه های کابوس مادرش از جلو چشم هایش کنار نرفته بود و هرچه فکر میکرد نمیتوانست بفهمد... آن حاله ی تاریکی که اطراف لانیا دیده بود چه بودند؟
باید راجب آنها با هیونگش صبحت میکرد؟ باید میگفت که چنین چیزی را دیده است؟
فعلن که حتا اگر میخواست هم نمیتوانست... چون جونگکوکش را تحویل ولیعهد داده بود...
رابطهی ولعیهد و هیونگش عمیقن برایش عجیب بود...
با اینکه حالهی نور شاهزاده را کاملن پاک حس میکرد... اما نمیدانست چه چیزی باعث شده است هیونگش آنقدر از اون بیزار باشد!؟البته که اگر صادقانه حساب میکرد جئون با همه چنین رفتار گریزانی داشت اما، وقتی بحث به برخی میرسید این رفتار شدید تر میشد و نامین دقیقن از همان برخی ها بود.
_هی... شاگرد جدید... وایسا...
با نوای سولان که در گوش هایش پیچید از حرکت ایستاد و با کنجکاوی به عقب برگشت.
سون سولان پوشیده در همان هانبوک سرخ نزدیک میشد و تهیونگ، هیچ حدسی نداشت که چه چیزی اورا به دنبالش کشانیده است؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/362207150-288-k2412.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
𝔹𝕝𝕒𝕔𝕜 𝕎𝕙𝕚𝕥𝕖 ₖₒₒₖᵥ
Fiksi Penggemarداستانی، اَز فَرامُوش نَشُدَنی هایِ سَرزَمین مِهرِگان... حِکایَت آرام گِرفتَن دِل هایِ آشُفته از دِلتَنگی ها وَ؛ جَنگ هایِ نابِسامانِ اِحساسات مَنطِق دار... نَغمِه هایی جان گِرِفته اَز دِل عِشقِ خاکِستَری بَرخواستِه اَز میانِ سیاهی و روشَنی روزِگار...