تهیونگ دست جونگکوک و رها نکرد و از آسانسور پیاده شدند، فروشگاه انتهای طبقه هفتم بود و بدون فوت وقت هر دو به همون سمت حرکت کردندکوک با هر قدمی که به فروشگاه نزدیک میشدند صدای تپش قلبش رو میشنید ، برخلاف دفعه قبل که تهیونگ توی کافه منتظرش نشسته بود و خود کوک به تنهایی برای خرید وارد فروشگاه شده بود اما اینبار قصد داشت خودش هم پسرش و تو این خرید همراهی کنه
به محض ورودشون دختری که پشت کانتر نشسته بود از جاش بلند شد و به هر دو لبخندی زد و خوش آمد گفتتهیونگ سرش و به ادب تکون داد و جلوتر از کوک که سرش رو پایین انداخته بود، حرکت کرد
کوک بی اختیار نگاهی به دختر که دوباره با گوشی همراهش بازی میکرد انداخت
اضطراب اینکه کنار تهیونگ به سکس توی ها نگاه بندازه همزمان براش هم تحریک کننده بود و هم ترسناک ، حس میکرد نوع رابطه اش برای هر کسی که اینجاست بر ملا شده است
دختر و پسری در انتهای قفسه ها ایستاده بودند و هر کدوم یکی از وسیله ها رو با بی پروایی بر میداشتند و تو هوا تکون میدادند و میخندیدند
کوک از پشت به شونه های تهیونگ نگاهی انداخت و به دست هاش که روی دسته های شلاق ها میلغزیدند نگاه کرد
دیدن همین صحنه کافی بود که عضوش بزرگتر بشه و به باکستر تنگش فشار بیاره
کاپشنش رو در آورد و جلوی خودش گرفت اینجوری کمتر حس خجالت میکرد
تهیونگ از فرای شانه اش نگاهی به کوک کرد و گفت :
-کوک بیا اینجا
سریع خودش و به ددی نزدیک کرد
-این بار هم سه تا میتونی انتخاب کنی
کلمات تهیونگ مثل جادو عمل کرد، کوک حس کودکی رو داشت که با پدرش برای خرید اسباب بازی آمده و پدرش براش تعیین میکنه که بیشتر از سه تا وسیله بازی نمیتونه از این دنیای هیجان انگیز انتخاب کنه
سرش و به معنای فهم تکون داد
تهیونگ که متوجه هیجان و اضطراب کوک شده بود و میدونست حضور خودش باعث این حجم از استرس توی وجود پسرش شده دستهاش و به دور کمر کوک حلقه کرد و در حالی که نبض شقیقه پسرش رو میبوسید گفت:-کلمات فرشته
کوک که با حس حرم نفس های تهیونگ کنار گوشش بیشتر تحریک شده بود لبش رو گزید و پاهاش و بیشتر به هم فشار داد و گفت:
+چشم ددی
تهیونگ لبخندی زد و کوک رو به سمت راست خودش هدایت کرد و حلقه دستش رو دور کمر کوک نگه داشت
کوک نگاهش رو به انواع شلاق ها و فلاگر هایی که آویزان بودند داد
حتی با نگاه کردن بهشون هم سوزش پوست باسنش رو حس میکرد با اینکه اسپنک شدن رو دوست داشت اما حتی لمس اون چرم های بافته شده و ترکه های نازک هم براش ترسناک بود ، دمی عمیقی گرفت و طول و ضخامت هر کدوم از اونها رو لمس کرد
تهیونگ در سکوت به حرکت قفسه سینه کوک و نفس های تندش نگاه میکرد
YOU ARE READING
My housemate
Fanfictionجونگکوک دانشجوی سال اول معماری تصمیم میگیره برای تأمین مخارج زندگی و دانشگاهش یکی از اتاق های خونه رو اجاره بده و همخونه جدیدش کسی نیست جز آقای کیم (کیم تهیونگ) - پس این راه حل توست ، هر بار که خراب کاری کردی خودت و این گوشه جا بدی و از تنبیه فرار...