دستش رو دستگیره در سر خورد ، نگاهش به پسرکش خیره و ثابت موند و ضربان قلبش تند شد
در و بست و ثانیه های کشداری به فرشته اش خیره موندهیکیهای قرمز و بنفشی که روی گردن پسر به جا گذاشته بود ، حالا زیر پیچ تاب کراوات پنهان شده بودند
کوک برهنه روی دو زانوش ایستاده بود ، دستهاش و پشت کمرش به هم قفل کرده بود و سرش پایین بود، اما بعد از چند ثانیه بی تاب نگاه ملتمسش رو به مردش دوخت
آب دهانش رو قورت داد و با تماشای مرد خودش رو رها کرد از قید و بندی که ذهنش رو اسیر کرده بودرها کرد تا اسیر دست هایی بشه که میپرستید ، درد داشت و تنها درمانش مرد بود ، ترسیده بود و تنها پناهش مرد بود
نگاه لرزونش رو به شانه های پهن تهیونگ داد و خودش رو لعنت کرد که چرا چند دقیقه قبل خودش رو تو این آغوش امن حل نکرده بود
تهیونگ تو چشم های سیاه پر نیاز پسر غرق بود و صدای فریاد روحش رو میشنیدقدمی به جلو رفت و بغض گلوی کوک پر رنگ تر شد
و لحظه ای که جلوش ایستاد، عطر وجودش که به مشام پسر رسید ، قلب بی تابش چند تپش را از دست داد
دستش رو به چونه لرزونش رسوند و سرش رو بالا گرفت
کهکشان چشم هاش خاموش بود و سیاه چاله های غم توش زبانه میکشید-چی میخوای ؟
انعکاس صدای تهیونگ کریستالهای بلور بغضش رو شکوند و قطره اشک از چشم تارش پایین افتاد
+شما رو
صداش ملتمس بود و نگاهش بی اعتماد به نفس
تهیونگ متاثر با خودش فکر کرد « چه کنم که خودت رو باور کنی »
سرش رو جلو برد لبهای سردش رو مکید، بوسه های گرمش جان تازه ای به کوک بخشید
سرش و بلند کرد و صاف ایستاد
انگشت هاش و روی پوست سرد گونه هاش رقصوند و هاله خیس چشمهاش رو نگاه کرد، انگشت شصتش رو روی لب پایینش کشید و کمی انگشتش رو توی دهش هل داد
چونه ی کوک رو بالا تر گرفت و با صدای بمی لب زد:-من مال تو
بدون اینکه نگاهش رو از پسر بگیره کتش رو آروم از تنش در آورد و روی تخت انداخت ، دست برد تا کمربندش رو هم باز کنه ، کوک نگاهش و از چشم های ددی نگرفت و فقط صدای سر خوردن تکه چرم روی کمر شلوار شنید
تهیونگ کمربند و توی مشت گرفت خواست دکمه شلوار رو باز کنه که کوک قفل دستهاش و از پشت سرش با تامل باز کرد و روی دست های تهیونگ گذاشت
خواست برای اجازه گرفتن اسم مردش رو صدا بزنه که باز هم مثل هر باری که غرق میشد تو موج نیاز ، نالید:
+آقا..؟!
حالا دیگه تهیونگ فهمیده بود هر زمان که پسرش در اوج سلطه پذیری خودش بود نه تنها نمیتونست اسمش رو صدا بزنه ، حتی نمیتونست اون و ددی صدا کنه
CZYTASZ
My housemate
Fanfictionجونگکوک دانشجوی سال اول معماری تصمیم میگیره برای تأمین مخارج زندگی و دانشگاهش یکی از اتاق های خونه رو اجاره بده و همخونه جدیدش کسی نیست جز آقای کیم (کیم تهیونگ) - پس این راه حل توست ، هر بار که خراب کاری کردی خودت و این گوشه جا بدی و از تنبیه فرار...