8.Hangover

146 18 22
                                    

از جاش بلند شد و رفت تو آشپزخونه تا آب بخوره، پاهای سستش به سختی همراهیش کردن نتونست سرپا بایسته و حتی نتونست خودش و به صندلی های پشت اپن نزدیک کنه، پس همون جا کف زمین نشست و سرش و رو زانوهاش گذاشت، صدای چرخ و شنید
اره حالش بد بود، اما می‌تونست صدای حرکت چرخ و رو کف سالن تشخیص بده، دنیاش تاریک شد، تهیونگ داشت می‌رفت. با خودش فکر کرد، اون فهمیده بود اون حرف هاشون و شنیده بود، بغض داشت دیوانه اش میکرد باید نفس می‌کشید

صدای بسته شدن در که آمد نفس حبس شده اش رو با شدت آزاد کرد و بارید
فقط زیر لب نالید

+ ببخشید

نا امیدانه تر گفت:

+ درستش میکنم ، نرو خواهش میکنم

اما تهیونگ رفته بود فقط با یک چمدون

شرمنده بود، نمیدونست کجای راه رو اشتباه رفته که این شد پایانش

مغز دردناکش نمیتونست حجم درد قلبش و هضم کنه
به دنبال مشروب کابینت هارو نگاه کرد اما نبود باید می‌رفت بیرون ، با چشم های خیس از اشک چشم گردوند و موبایل و کیف پولش و برداشت و درست لحظه ی خروجش از در کلیدی که جیمین ر‌و اپن گذاشته بود رو چنگی زد و از خونه بیرون رفت.

هوا سرده بود اما اون لجوجانه کاپشنش رو نپوشیده بود و در حالی که می‌لرزید وارد چادری شد که پاتوق خودش و هیونگ هاش بود.

خانمی که همیشه ازشون پذیرایی میکرد با نگاه اول متوجه حال بد پسر شد، دورادور حواسش و به اون جوان غمگین داد.

چند ساعت بود که کوک اونجا نشسته بود و با حالی نزار شیشه های سوجو رو خالی میکرد و یک ساعت اخیر رو دایما تو چرت بود و فقط هر از گاهی تو خواب نفس عمیق میکشید.

& پسر جان بلند شو ، دارم تعطیل میکنم

کوک هیچ عکس‌العملی نشون نداد، خوب از این موارد زیاد براش پیش می‌آمد، پس گوشی پسر رو از روی میز برداشت و با استفاده از اثر انگشت خود کوک قفل اون و باز کرد.

وارد کانتکت موبایل پسر شد و به دنبال اسم یونگی گشت

بارها دیده بود که کوک رو یونگی از اونجا به خونه برده بود.

چند بوق خورد و صدای خواب آلود پشت خط رو شنید

# چی میخوای این وقت شب

& آه ، یونگی تویی ؟

یونگی که صدای نا آشنایی رو می‌شنید دوباره به صفحه تلفنش نگاه کرد و اسم‌ کوک رو دید، چه اتفاقی افتاده که یک زن غریبه بهش زنگ زده

# شما ؟

& یونگی منم هان آری ، این پسر اینجاست و حالش خوب   نیست, اگر میتونی بیا ببرش می‌خوام تعطیل کنم ، اگر هم نمیتونی که با پلیس هماهنگ کنم

یونگی کلافه و خواب آلود از جاش بلند شد و دستی تو موهاش کشید

My housemate Where stories live. Discover now