25:Red, red, red. My soul aches with longing

71 18 33
                                    


فضای حمام غرق در بخار بود ، قطرات ریز آب به آرامی از روی کاشی ها سر می‌خوردند.

صدای سقوط هر قطره مثل ضربان قلب در سکوت داغ حمام می‌پیچید.
هوای گرم ، سنگینی خاصی داشت و جنجالی در ریه های کوک برای کشف ذرات اکسیژن در جریان بود.

روی پوست داغ و ارغوانیش، دونه های عرق سر میخوردند و بدنش هنوز توی دمای بالای حمام احساس شکنندگی میکرد.

یک لایه از بخار داغ در فضا رقصان بود و ذهن مشوشش از گرما و درد تحریک شده بود .

یک نفر توی سرش فریاد میکشید.

یک دستش به دور سینه ددی حلقه شده بود و دست دیگه اش رو به لبه سنگی وان تکیه داده بود ، سرش روی سینه ددی بود و چشمانش را بسته بود ، نفس هاش سنگین و عمیق بود و دردی روی قلبش سنگینی میکرد و بی رحمانه کشمکش های درونش را به سطح می‌آورد .

احساس میکرد به آرامی تسلیم شده و شجاعتش از بین رفته ، اما هنوز حس نیاز به تایید و و کنترل در رگ هایش جریان داشت.

فکرش مثل یک توده کلاف درهم و پیچیده بود ، هیچ چیز براش واضح نبود.

گمشده بود ، ذهنش پر از ابهام و بی قراری و بود ،انگار که چیزی گم کرده و هنوز نتونسته پیداش کنه
سکوتشون طولانی شده بود و این بیشتر کوک رو می‌ترسوند ، دلشوره داشت و انگار این سکوت بیشتر از اینها معنی درش نهفته بود.

حرم نفس های تهیونگ رو از پشت روی موهای خیسش حس میکرد و حتی حرکت نرم دستانش رو روی پهلوهایش میفهمید، اما قلبش هنوز بی قراری میکرد.

نفس هایش را کنترل کرد و دم عمیقی کشید و با آهی داغ بیرون داد.

به آرامی دستی بر روی پوست مرطوبش کشید ،حرکتش نا خودآگاه بود ، انگار که میخواست خودش رو از چیزی پاک کنه.‌

هنوز درگیر بود و پر از نیاز برای حس بخشش

تهیونگ بی قراری هاش رو میدید و التهاب روحش رو لمس میکرد.

صدای ددی را که به آرامی روی موهای سیاهش لب میزد رو شنید

-میدونی که تنبیهت تموم شده

صدای ددی نرم و ملایم مثل زمزمه ای توی‌ گوشش پیچید

حرف های نرمی که برای آرامشش بود اما قلبش را به درد آورد. چشمانش هنوز بسته بود، اما هر واژه مثل تازیانه ای به ذهن مشوشش میخورد و جای مهر داغی درونش بیشتر از قبل آتش میگرفت

-به من نگاه کن ...

ددی دستور داد

کوک با حرکتی کند چشمانش رو باز کرد و با کمی تکان دادن سرش به تهیونگ نگاه کرد ، صدای سنگین نفسهاش بر شدت تنش وجودش اضافه میکرد

این یکی از همان لحظه هایی بود که نمیدونست چطور باید قدم بعدی رو برداره

-گفتم تموم شد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 18 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

My housemate Where stories live. Discover now