دستی به گردنش کشید و کمرش و صاف کرد
صندلیش و چرخوند و به شهر سرد رو به روش چشم دوختدلتنگ بود، پنج ساعت پیش از آغوش پسر شیرینش جدا شده بود و الان به اندازه پنج هفته و پنج روز دلتنگ لمسش بود
خسته از جاش بلند شد و نگاهی به حرکت پر شتاب آدم ها و ماشین ها کرد و دلتنگ تر شد ، سیگارش و روشن کرد و مست از تصور چشمهای پسر پک عمیقی به نخ سفید زد و با خودش گفت:
-تو کی هستی؟
یک عمر تو این خیابون ها دنبالت گشتم ، توی غربت هم چشم چرخوندم که پیدات کنم ،نبودی ...
حتی وقتی برگشتم هم آروم و قرار نداشتم ، اما آغوشت وطنم شد و تن تو قرار بیتابی هام....& به چی فکر میکنی ؟
صدای هوسوک بود ، اصلا متوجه حضورش نشده بود
کمی سر چرخوند و لبخند کمرنگی به لبهاش آمد-چشم هاش
& چشم هاش؟؟؟ عاشق شدی ؟
بهت زده پرسید
-آره
نفس عمیقی کشید و دستش و تو جیب شلوارش سر داد
& کی ؟ چرا من نمیدونم ؟
-خودم هم نمیدونم از کی
فقط میدونم چشم هاش شیشه عمرم اند و موهای سیاهش بند دلم
هوسوک ضربه آرومی به بازوی چپش زد
& یعنی دلخور نشم که بهم نگفتی ؟
-نه نشو ، خودم هم هنوز میترسم تمام اینها خواب باشه و اون همون بخت دور از دسترسم باشه
& بهش گفتی ؟
خندید و سرش و پایین انداخت
رو سر پنجه پاهاش قد کشید و چند بار تاب خورد و سرش و به علامت مثبت تکون داد-گفتم ، اما بعید میدونم هنوز باور کرده باشه
بعد تو چشم های هوسوک خیره شد
-باید زیاد بهش بگم
خیلی زیاد , خیلی خیلی زیاد ...& کیه ؟ من میشناسمش؟
-نه ، نمیشناسی
همخونه ام بودنفسش و بیرون داد و لب زد:
-اما الان دیگه خونمه
هوسوک گیج و خسته خودش و رو مبل چرمی چستر که مثل شب سیاه بود پرت کرد و خیره به تهیونگ نگاه کرد
& تا حالا اینجوری ندیده بودمت
این جوری نمیشه ،باید ببینمش ؛ میخوام بدونم کی این کوه یخ و شکسته
تو تمام این سالها ندیده بودم اینجوری شیفته کسی شده باشی-چون تمام عمرم دنبالش می گشتم
هوپ ، باورت نمیشه من بهار و تو زمستون پیدا کردمسیگار و خاموش کرد و روبه روی هوسوک نشست
YOU ARE READING
My housemate
Fanfictionجونگکوک دانشجوی سال اول معماری تصمیم میگیره برای تأمین مخارج زندگی و دانشگاهش یکی از اتاق های خونه رو اجاره بده و همخونه جدیدش کسی نیست جز آقای کیم (کیم تهیونگ) - پس این راه حل توست ، هر بار که خراب کاری کردی خودت و این گوشه جا بدی و از تنبیه فرار...