متن نامه اواسط یا اواخر این پارت گذاشته میشه
____________________________
وسایلمو جمع کردمو خودمو برای آخرین بار تو آیینه نگاه کردم
یه شلوار کارگو کرمی و هودی آبی آسمونی که روش یه عکس اردک کوچولو بود پوشیده بودم و کتونی کرم سفیدمو هم پام کردهمه این لباسا رو دراکو برای تولد ۱۵ سالگیم بهم هدیه داده بود و من انقدر دوسشون دارم که اصلا دلم نمیخواد بپوشمشون
اما... امروز سالگردمونه ...سالگرد اعترافمون
با اینکه قراره به مدت طولانی نبینمش اما میخوام خوشحالش کنم
چمدونم و قفس هدویگو برمیدارمو سمت بچه ها میرم
هری:بریم
رون:هوووف آره ...من کی این همه وسایل داشتم چرا انقدر سنگینن...ماینی رو نگاه هرچی داشته ریخته تو اون کیف کوچیکش...تنها بار سنگینشم اون گربشه
هرماینی:نمیدونم دختر من چیکار کرده که عین خار رفته تو چشمت
هری:بیخیال بیاد بریم*************************
هری:من برم دنبال درا...چند دقیقه بعد میام پیشتون...مواظب باشید بوس بای
سریع از کوپه زدم بیرونو شنلمو انداختم رو سرمسریع پیداش کردم
فقط دوتا کوپه فاصله داشت
ولی
فاک
پنسی،بلیز،کرپ و گویل پیشش بودن
از حالت صورتش هم میشه فهمید که حوصلشونو نداره
داشتم فکر میکردم چیکار کنم که شیطونیم گُل کرد
یکم از در فاصله گرفتمو صدامو نازک کردم
هری:جناب مالفوی میشه چند لحظه وقتتونو بگیرم
پنسی:صدای کی بود
دراکو:به تو ربطی نداره
چند لحظه بعد اومد بیرون
از زیر شنل دستشو گرفتمو شنلو روش انداختمو جلوی دهنشو گرفتم
پنسی سریع از کوپه اومد بیرونو دنبال دراکو و اون دختره میگشت
وقتی هیچی پیدا نکرد پاشو محکم رو زمین کوبیدو وارد کوپه شد
دست دراکو رو گرفتمو وارد اولین کوپهای که خالی بود شدیم
سریع روی کوپه ورد خوندمو شنلو از روی خودمون برداشتم
واووو
من برای تولد دراکو یک دست کتو شلوار کلاسیک گرفته بودم که الان دارم تو بدن بینقصش میبینم
یقشو گرفتمو بدون مکث بوسیدمش
بوسیدن درا برای من همیشه تازگی داره
اونقدر محکم بوسیدم و گاز گرفتم که مطمئنم لب هر دوتامون بخاطرش بیحس میشه
اما هنوزم دست نمیکشم
من معتاد، به شنیدن صدای نفسای محکمش موقع بوسیدنم
جوری که دمو باز دم میکنه
جوری که مثل خودم واسه بوسیدن حریصه
مرلین این مرد واقعا مال منه
دیگه نفس کم آورده بودیم که مجبور شدم ازش جدا بشم که شروع کرد به نق زدن
فاک
مرد تو هم جذابی هم کیوت
روی لباشو بوسههای کوچیک میکاشتم
انقدر این کارو تکرار کردم که حسابی بیطاقت شدو پهلوهامو چنگ زددرد داشت؟!
معلومه که نه تازه حال میکردم
بلاخره ولش کردمو به چشمای خوشگلش نگاه کردم
دوتامون حسابی نفس نفس میزدیمدراکو پیشونی هامونو بهم چسبوندو چشماشو بست
منم همین کارو کردممدتی همین طوری موندیم که یهو از پاهام منو بلند کردو بغلم کرد
هری:بلادی هل ...چیکار میکنی ترسیدم
لبامو دوباره بوسیدو به چشمام نگاه کرد
دراکو:دورت بگردم دوردونه ...من پیشتم پس نترس
هری:تو چرا انقدر جذابی
YOU ARE READING
Our Life[Drarry]
Fanfictionمن همان درخت تنومند میشم که تو گرمای تابستون زیر سایهش پناه میبردی پس حالا ترکم نکن که جز تو کسی را ندارم