*نامه سوم*

94 9 3
                                    

سلام هری
از اونجایی که جیمزو لیلی هم برات نامه نوشتن منم میخوام بنویسم
وقتی که این نامه رو میخونی احتمالا من مردم
ولی اشکالی نداره میدونم 
چون هر کاری میکنم تا هیچ اتفاقی برای تو پدر مادرت نیفته
ولی ازت خواهش میکنم مراقب ریموس باش
شاید یه وقتی فهمیدی
میدونی
وقتی اولین بار دیدمت قلبم میگفت که تو بچه منی
همینطور که بچه جیمزو لیلی هستی
دلم میخواد یروز بیای کنار سنگ قبرمو بهم بابا بگی ولی اگر هم نخواستی نگو اشکالی نداره حداقل بیا باشه
باشه پسر خوشگلم
بدون خیلییی دوست دارم و برای بیشتر زنده موندن و زندگی کردن کنار شماها هر کاری میکنم
خیلی دوست دارم
از طرف پدرخونت سیریوس بلک

********************** 

ریموس:عزیزم از کارت مطمئنی
سیریوس:محض احتیاط  
ریموس:ولی تو به من قول دادی
ریموس رو تو بغلم گرفتمو لبای ظریفشو بوسیدم
سیریوس:میدونی که تا جایی که بتونم به قولم عمل میکنم
من هنوز کلی آرزو دارم که باید بر‌آورده بشه
ریموس سرشو روی سینم گذاشتو با دستاش خطای فرضی میکشید
ریموس:منم جزء اون ارزو‌ها هستم
روی موهاشو بوسیدمو عطر مو‌هاشو بوکردم 
سیریوس: تو آرزوی برآورده شده‌ی منی

***********************

نامه رو تا کردمو منتظر بقیه موندم
یعنی ممکنه
با گندی که امشب زدم حتما اخراجم میکنن
ولی ته‌ته دلم امیدوارم
وقتی مودی و بقیه افردا اومدنو به یکی از خونه های سیریوس رفتیم که الان جزئی از مکان‌های امن محفل بود
رفتیم
وقتی دیدمش دلم میخواست محکمتر از توانم تو بغلم فشارش بدم
بعد از اینکه یه کوچولو از طرف بقیه توبیخ شدم خاله مالی مارو سمت طبقه بالا شوتمون کرد و گفت که تا موقع شام هم پایین نیایم(بماند که چقدر کرم ریختیم )

سیریوس:هری چیزی شده
هری:نه....چطور
سیریوس:آخه پسردوست داشتنیم پژمردس
ریموس که تازه از سرویس اومده بود بیرون از پشت گردن سیریوس رو گرفتو لباشو بوسید
ریموس:حق با سیریوس شیطونک ما امروز کسله
خاله مالی با قدمای تند و ملاقه به دست سمت  ریموس اومد و ضربه نسبتا محکمی به شونه‌ش زد
خاله مالی:تو اول یاد بگیر که جلوی بچه‌ها و مهمونا با جفتت لاو نترکونی بعد نگران حال بچتون باشد ...جینی اونورو نگاه کن 

هری: عمو تو روزنامه چی نوشتن
سیریوس:نمیخواد خودتو نگران کنی چیز مهمی نیس
خاله مالی:بلاخره که میفهمه
ارتور:حق با مالیه...هری در واقع...رئیس وزارت خونه حرفای تورو باور نکردنو میگن که تو فقط میخوای بین مردم آشوب ببار بیاری
هری:😦وات
سیریوس:اون روزنامه رو بده به من...تو حقیقت و گفتی هری و این مهمترین اصل داستانه...هر اتفاقی که میخواد می‌افته ولی اینو بدون که من ازت محافظ میکنم
هری:نه
سیریوس:چیزی گفتی
سرم و به دو طرف تکون دادم

فردا به دادگاه رفتم بخشیده شدم ولی دامبلدور باهام سرد برخورد میکرد و اون زنیکه بچ امبریچ هم خیلی رو مخ بود برگشتم خونه سه هفته دیگه باید برگردم هاگوارتز

Our Life[Drarry]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang