دامبلدور:هری پاتر
😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲
نه...آخه چطور ممکنه هری ...اون،تمام دیشب کنار من بود من خودم تا ساعتها بیدار بودم و مطمئنم اون خوابیده بود حتی اگرم بیدار میشد من میفهمیدم ...
پس کار کی میتونه باشه... بعضیها شایعه پراکنی کردن که من سپردم به یه نفر تا اسمشو تو جام بندازه تا هری تو مسابقات بمیره ...
بیخال😑😤
اما هر کی این شایعه رو پخش کرده از الان خودشو مرده فرض کنه😬😠
******************
آآآآآهه
.
.
.
الان دو روزه که رون با هری مثل بچهها رفتار میکنه و مدام با حرفاش اذیتش میکنه از طرفی هم هرماینی هیچ غلطی نمیکنه،هری هم توی این دو روز غذا درست نمیخوره ،زیر چشماش هم به طرز فجیعی گود افتاه
آخه چرا باید یه پسر بچه ۱۴ ساله تو این مسابقه شرکت کنه بر فرض محال اگه هری تغلب کرده باشه نباید بزارن شرکت کنه...
حالا این وزارت خونه هم برای هری من شده قوز بالا قوزساعت از دوازده گذشته بود که تصمیممو گرفتم... معجون مرکبی که توش موی فلیچو ریخته بودمو خوردم ،لباسای داغونی که شبیه به مال فلیچ بود رو پوشیدم
خوب اول سمت سالن گریفیندوری ها رفتم که خبری نبود
بعد کتاب خونه که از هری خبری نبود اما یه فیلم صحنه دار دیدم که اونم یه پسر اسلایدرین و یه پسر هافلپافی بود
نه انگاری رابطشون ورسه
الان تاپ با باتم جاشون عوض شده حالا اون میاد این یکی رو میکنه...
لعنت بهتون آخه کتاب خونه جای این کاراس
از کتابخونه زدم بیرون سمت برج نجوم راه افتاد خوب اینم از برج نجوم ...نه خبری نیست،هری من اینجا نیست
نمیدونم چم شده بود روی زمین نشستمو به آسمون نگاه کردم دلم پر بود خیلی هم پر بود
هری من الان دلش میخواد یکی بغلش کنه بوسش کنه ،بهش بگم بهت حق میدم یا درکت میکنم
ولی واقعا میتونستم درکش کنم
آره اگه هری تو میدون قراره مبارزه کنه من باید روی سکوی تماشاچیا بشینمو مبارزه کردنشو تماشا کنم،ببینم که چطوری عزیزم قراره با مرگ چطوری میخواد دستو پنجه بزنه...انقدر تو فکرم غرق بودم که نفهمیدم اثر معجون از بین رفته و به شکل خودم اومد...که یکدفعه صدای هری به گوشم رسید
هری:د...را
دراکو:هری خودتی...کجایی
هری با چشمای بارونیش از زیر شنل نامرئیش بیرون اومد و تو یک حرکت بغلم کرد...
هری:آ...آره...خود...مم...چرا...انقدر دیر اومدی
دراکو:ببخشید نفسم نمیدونستم باید کجا دنبالت بگردن برای همین هرجایی که به ذهنم میرسید دنبالت گشتم...
به چشماش سبز رنگ معصومش که نگاه کردم برای بار چندم واقعیت بهم سیلی زد
یادم اومد که این آدمهای پست فطرت چه خوابها که براش ندیدن
حلقه آغوشمو تنگ تر کردمو روی موهای خوشبوشو چندین بار بوسیدم...
هری:درا
سرمو به سرش تکیه دادم و شروع کردم به نوازش کردن کمرش
دراکو:جان دلم عمرم
هری:تو باورم میکنی
دراکو:معلومه که نه ...
هری:من میترسم درا ...خیلی هم میترسم...دیشب سیریوس از طریق شومینه باهام حرف زد ... وقتی باهام صحبت میکرد قلبم آروم بود...باخودم گفتم چه خوبه خونواده داشتن...
از وقتی پدر دیگوری فهمیده پسرش برای مسابقه انتخاب شده عین پروانه دور سرش میچرخید و بهش میگفت بهت افتخار میکنم...اما من چی
دراکو:هری...
هری:اسمم بدون خواست خودم ت جام افتاده ...ولی هیچکدوم از دوستام باورم ندارن،همه سرزنشم میکنن،دلمو میشکونن
بابامو دارم اما فراریه و نمیتونه کنارم باشه و بهم بگه مراقب خودت باش یا اینکه بهت افتخار میکنم
تو این دنیا فقط تو برام موندی که تو هم باز نمیتونی جلوی اون آدمها کنارم باشی
دراکو:نمیتونم جلوی اون همه آدم داد بزنمو بگم عشقم مراقب خودت باش اما مطمئن باش قدم به قدم پشت سرتم ...و اگه یه وقت برات اتفاقی بیافته اونجاست که دیگه هیچی برام مهم نیستو باشیرجه میام کنارتو ازت محافظت میکنم...
دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد ساکت ساکت بودیم و صدای نفسامون تنها امواج صوتی بود که به گوشمون میرسید...
هری:چند هفته دیگه مسابقات شروع میشه
دراکو:عزیزم تو تاحالا از پس خیلی چیزا براومدی از پس این مسابقه هم برمیای
" گوه نخور دراکو...تاحالا این مسابقه کوفتی جون خیلیهارو گرفته ...هری من فقط یه بچس ...هری من الان میترسه"
هری: اون بیرون مجبوریم با هم بد باشیم...چون تو طرف ویکتور کرامی ،باید کلی اذیتم کنی.
دراکو:با اینکه دلم از اینکار خوشش نمیاد ...اما مجبورم اونم فقط یبار.
.
.
.
هری:درا...
دراکو:جون دلم نفسم،عمرم
هری:میشه شبا بریم کنار دریاچمون
پیشونیشو طولانی اما آروم بوسیدم
درا:هرچی تو بخوای همه کسمیه ساعت دیگه تو همین حالت مومدیم و به صدای نفسهای همدیگه گوش میدادیم
هری:بهتره بری ممکنه نگرانت بشن...
دراکو:توهم باید بری
هری:کسی منتظرم نیس... وقتی رون باهام قهر کرد هرماینی خواست بهش بگه که من اون شب کنار تو بودم اما خودم نذاشتم ...
دراکو:چرا بهش نگفتی
هری:میشناسمش شاید به ظاهر خودشو احمق جلوه بده
اما مثل خودم کنحکاوه تا نفهمه عشق زندگیم کیه که ول کن نبود...
دراکو:هری...مسابقه از کی شروع میشه؟
هری:چند هفته یا شایدم یک ماه دیگه...انگار میخوان صبر کنن تا بچهها جدید خودشونو با مدرسه وقف بدن ولی من میدونم وزارتخونه میخواد اون زنیکه روانی خبرنگاره رو وارد مدرسه بکنه تا دهن مارو سرویس کنه....
آههه از اون زن متنفرم
دراکو:همه چی درست میشهدراکو:میخوای امشب همینجا بخوابیم...
هری:اما فلینچ...
دراکو:از اون اسپولی که اونشب کنار دریاچه استفاده کردیم درست میکنیم تا پیدامون نکنه...
تا حرفم تموم شدچشمای زمردی هری پراز اکلیلهای طلایی شد
میتونستم فقط با شنیدن نفساش حال خوبشو حس کنم
هری کوچولوی من زیادی داره تو زندگی ریسک میکنه
حالا بهای تمام این ریسکها جونشه
هری از بغلم بیرون اومدو چوب دستیشو درآورد
هری:الان درستش میکنم*********************
از اون شب دوهفتهای گذشته و حال روحی هری افتضاحه
نه درست غذا میخوره نه میخوابه هیچکدوم از معلمها به جز مودی باهاش رفتار درستی ندارن...تو سالن سرسرا نشسته بودیم و همه در حال شام خوردن بودن...اما چه شما وقتی هری تو کور ترین نقطه میز گیریفیندور نشسته بود...هر از گاهی رون با دهن پر بهش تیکه مینداخت که آخر سر با کتکای هرماینی دهنشو میبست اما داستان تازه شروع شد همه بچههای توی سالن شروع کردن به تیکه انداختن و متلک انداختن
خیلی عادی از جام بلند شدم و از سالن بیرون رفتمو تو کور ترین نقطه ممکن قایم شد که اومد... وقتی بهم سریع دستشو گرفتم و سمت کمد جاروها با خودم کشوندمش
درو که بستم محکم بغلم کردو شروع کرد به گریه کردن
سریع چوب دستیمو برداشتم و یه اسپول خوندم تا صدامون بیرون نره...دستامو دور کمرش انداختمو شروع کردم به نوازش کردنش
هری:درا...هقهق...نمیکشم ...هق...خیلی سخته
دراکو:یروز یه غلط کردن میافتن
هری:خستم...فین
دراکو:بخواب دورت بگردم،بخواب
روی زمین نشستیم و هری سرشو روی پاهام گذاشت و منهم شروع کردم به نوازش کردن موهاش
انقدر به کارم ادامه دادم که صدای منظم نفساش به گوشم رسید...
تو این شرایط من تنهایی نمیتونم حمایتش کنم
فقط یه نفر
شایدم دو نفر
مرلین
فکر کنم بعضیها باید از تعطیلات برگرده..._______________________
شبو روزتون کدویی
🎃💕💕🎃
YOU ARE READING
Our Life[Drarry]
Fanfictionمن همان درخت تنومند میشم که تو گرمای تابستون زیر سایهش پناه میبردی پس حالا ترکم نکن که جز تو کسی را ندارم