*10*

145 20 4
                                    

منکه نمی‌خواستم یتیم باشم
میخواستم یه بچه باشم
بچگی کنم
مامان داشته باشم
بابا داشته باشم
خونه داشته باشم
قهرمان نباشم
یه پسر عادی باشم
خواسته‌‌ی زیادیه
آهای دنیا نمیخوام پسری که زنده ‌مونده باشم
نمی‌خوام یه برگزیده باشم
میخوام فقط هری باشم

*********************

شرایطم و میتونم از طرفی خوب و از طرفی هم بد باشه اصلا نمی تونستم
بعد از اون شب که پیش دراکو بودم هر چی اتفاق بد بود برام افتاد
مثلا نابود شدن تابلوی نقاشی بانوی چاغ اونم توسط سیریوس بلک ...دستش درد نکنه ولی بااینکارش مجبور شدیم شب رو تو سرسرا روی زمین بخوابیم..‌من که مشکلی نداشتم اما بقیه بچه‌ها اصلا با این شرایط کنار نمی‌اومدن...
هاگرید فعلا از پست معلمیش استعفا داده و مجبوره که به خاطر کج منقار هر‌روز به وزارت خونه بره...
تنها نکته مثبت این روز‌ها کلاس‌های پرفسور لوپینه که الان به بهترین کلاس تو کل هاگوارتز تبدیل شده و اون یکی هم گشت و گذار یواشکی منو درا بانمک منه
هیچکس حتی نمی‌تونه حتی فکر کنه که دراکوی مغرور و از دماغ فیل ‌افتاده اتقدر میتونه بانمک و مهربون باشه ...حتی بعضی وقت‌ها انقدر منو میخندونه که دیگه برام نفس نمی‌مونه
اما کنار همه این اتفاق‌ها دراکو تازگیا خیلی عجیب بهم نگاه میکنه ...نگاهش نگاه غریبه...یا وقتی دست همدیگه رو میگیریم اون شروع میکنه به نوازش کردنم...این حس‌هایی که دارم نمی‌دونم چیه اما دوسش دارم
حس خونه رو بهم میده
یه خونه گرم
که توش همه اعضای اون خونه شادن
همه با هم مهربونن
هیچ ترسی تو اون خونه وجود نداره
همه همدیگرو دوس‌دارن
همه این‌ها حس هایی بودن که نه من و نه دراکو تا حالا تجربه نکره بودیم
مگه چیکار کردیم که سزاوار این همه بدبختیم
انقدر تو حسرت یه خونه هستم که هر بار دراکو رو میبینم
دستش رو میگیرم و تو بغلش پناه میبرم ..‌.خوشحالم که دراکو هیچ وقت به روم نمیاره به جاش محکم بغلم میکنه و مو‌هام رو نوازش میکنه

*********************
چیزی تا مسابقات کوییدیچ نمونده. تو این مدت وود خیلی استرس داره ...هیچکس هم دلیل این کارش رو نمی‌فهمه
لباس های بازی رو پوشیدم و خواستم با بچه‌ها از رختکن بیرون برم که با صدای وود همه بهش نگاه کردیم
وود:بچه‌ها صبر کنید میخوام چیزی بگم
وقتی مطمین شد که هم بهش نگاه میکینم و منتظرشیم
شروع کرد با ناخوناش بازی کردن
وود:بچه‌ها میدونید که امثال من آخرین سالم رو تو هاگوارتز میگذرونم و این مسابقات آخرین مسابقات من هستن ...تا حالا ما اتفاقات زیادی رو پشت سر گذاشتیم و مسابقات عجیبی هم داشتیم ..‌‌‌.و البته جوون ترین جوینده قرن در کل هاگوارتز رو که دوسال تمام برای تیم جنگید و پیروز هم شدیم اما ما خیلی وقته که جام کوییدیچ رو نبردیم ...من ازتون خواهش میکنم که همه تلاشتون رو بکنید تا امسال بتونیم جام رو پیروز بشیم ... به امید پیروزی
بعد دستش رو مشت کرد و بالا گرفت ما هم با بقیع بچه ها باهاش همراهی کردیم .داشتم سوار جاروم میشدم که صدای وود رو شنیدم
وود:هری
هری:بله
وود:تو بهترین جوینده‌ای هستی که تو تمام عمرم دیدم
میخوام بهت بگم که هافلپاف ها یه جوینده ترسناک دارن اونم سدریک دیگوریه ...در واقع ترسناک نیس اما موقع بازی سگ گازش میگیره ...خواهش میکنم مراقب خودت باش...باشه
هری:وود ما پیروزیم ...حتی اگه به خاطر گیریفیندور هم نجنگم به خاطر بهترین کاپیتان گیریفیندور میجنگم مطمئن باش
وود لبخند مهربونی بهم زد و با دستش مو‌هام رو به هم ریخت ...وود هم سوار جاروش شد و با هم به سمت زمین
تمرین پرواز کردیم ...
********************
روز مسابقه گریفیندور در برابر هافلپاف
صدای رعدوبرقی که از آسموم به گوش میرسید همه تماشا چیان رو میترسوند اما هیچ‌کس اونجارو ترک نمیکرد تا بتونن مسابقه رو تماشا کنن
اولین مسابقه
هری و سدریک هر دو اسنیچ طلایی رو دیدن و شونه به شونه همدیگه به دنبال اون گوی طلایی پرواز میکردن
بار‌ها مجبور شدن از بالای سر تماشا چیان رد بشن که همه با ترس جیغ میزدن که یک وقت اتفاقی براشون پیش نیاد
وقتی هری خواست اسنیچ رو بگیره اون گوی شیطنتش گرفت و به سمت بالا اوج گرفت...هر دو جوینده به سمت اسنیچ پرواز میکرد اما یکدفعه سدریک نتونست بیشتر از اون به سمت بالا بره اما هری بهش توجهی نکرد و به دنبال اسنیچ رفت که یکدفعه تمام آسمون از تاریکی شب هم تاریک تر وسرد تر شد
صدای جیغ مادرش
صدای فریاد پدرش
درد‌هایی که کشید
کتک‌هایی که خورد
کمربند
آب جوش
بیکسیش
ترس از مدیر شرکت
مدیر شرکت
مدیر شرکت
اون دیوانه‌ساز‌های عوضی فهمیدند که هری از چه چیزهایی درد میکشد همون ‌‌هارو تغذیه میکردند
اما هری هر لحظه بدتر‌از قبل میشد دیگه نه صدایی رو میشنید و نه چیزی رو حس میکرد
از طرفی تمام بچه‌ها و معلمان شاهد این اتفاق و سقوط هری بودند و بدتر از همه پسرک مو بلوند عزیز هری داشت به دردناک ترین حالت ممکن اشک‌هاش رو از خودش دور میکرد
دامبلدور سریع از جاش بلند شد ودستش رو سمت هری گرفت با صدای بلندش فریاد زد
دامبلدور:متوقف شوووووووو
دراکو دیگه چیزی نمیدید
فقط برای اولین بار التماس این دنیا رو میکرد که هریش زنده باشه
هری من
هری
اره روزگار دراکو عاشق شده
عاشق پسری که هر وقت به چشم‌هاش نگاه میکنه یاد جنگل ممنوعه می‌افته
یاد درختی که بهش تکیه داده بود و هری بهش دست دوستیش را دراز کرد و بدن سرد اون رو گرم کرد
عشق که به اصالت و جنس و ملیت اهمیت نمیده
عشق وقتی به سراغت میاد تازه مفهمی
چقدر زیبا خوشبو سوزاننده
اما این‌ ها برای دراکو چیزی نیست
چون عشقش نسبت به هری رو نمیتونه با کلمات بیان کنه
دقتی همه بچه ها به سمت هری میرفتن تا از حالش با خبرن بشن دراکو مجبور بود بشینه و شاهد باشه چون نمیتونه به خاطر مزخرف ترین دلایل ممکن بره و به همه بگه برین کنار چیزی نمونده‌بود تا عزیزم رو از دست بدم
بزارین ببینمش
بوسش کنم
اما نمیتونه
********************
از وقتی که هری بهوش اومده بود با هیچ کس حرفی نمیزد
نه غذا میخورد فقط به یک نقطه نگاه میکرد
دیگه تصمیم رو گرفتم
وارد درمانگاه شدم
از همه چیز مطمئن بود
مادام پامفر:جناب مالفو چی شده
دراکو:مادام دستم داره میسوزه نمیدونم چش شده
مادام پامفر:برو رو یکی از تخت ها بشن
منم اصل رفتم کنار تخت هری نشستم
مادام با دیدن زخم ها تعجب کرد
مادام پامفر:چه بلایی سر دستت اومده
دراکو:راستش بی دقتی کردم یادم رفت یه ورد روش بخونم بعد برم حموم برای همین آب و کف رفته تو زخمم
مادام پامفر:چرا مراقب نیستی دراکو ...نگران نباش الان درستش میکنم فقط باید امشب اینجا بخوابی.
دراکو:مشکلی نیس
خوبه فعلا تونستم اینجا بمونم
بعد از تموم شد کار‌هایی که مادام کرد مادام برای انجام بعضی از کار‌هاش از درمانگاه رفت.
تقریبا شب بود و کسی هم شب‌ها نمی‌اومد اینجا
سریع پرده رو کنار کشیدم به هری نگاه کردم
تغییری نکرد
ترسیدم
سریع از جام بلند شدم و سمت هری رفتم و کنارش نشستم
دراکو:هری ...هری صدام رو میشنوی...خواهش میکنم باهام حرف بزن...هری
هری کمی تکون خورد و با شک سمتم برگشت و بهم نگاه کرد
هری:درا خودتی...یعنی تو اون دیوانه ساز ها نیستی
نه،امکان نداره... هری من ترسیده
مگه من مرده باشم
دراکو:پاتاح منم درا ببین
دستش رو گرفتم و روی گونه‌هام گذاشتم به ثانیه نکشید که هری شروع کرد به نوازش کردنم.
هری:میترسم درا
دراکو:منم
هری:از چی؟!
دراکو:از اینکه از دستت بدم
تو ترسیدی منم ترسیدم ...تو خیلی بالا رفتی اونقدری که دیگه نتونستم ببینمت ...وقتی که داشتی سقوط میکردی
قلبم وایساد ...التماس دنیارو کرد که برگردی پیشم .‌..هری من ...من نمیتونم بدون تو باشم
اصلا نفهمیدم کی اشک‌هایی که مدت‌هاست دارم جلوشونو میگیرم برای خودشون میباریدن ...اصلا مگه غرور مهمه وقتی داشتم عزیزمو ازدست میدادم
هری:درا تو داری گریه میکینی
دراکو:آره ...منم میخوام گریه کنم ...بخندم...مثل تو دوست‌های واقعی داشته باشم ‌‌‌‌... اما پدرم زیر نظرم داره
میخواد من یه عوضی بی احساس مثل خودش باشن؛ولی نمیخوام ...میخوام مثل تو باشم ...هری هرچقدر هم دنیا با ما بد باشه قسم میخورم همیشه پشت سرتم نمیزارم زمین بخوری حتی اگرم بی‌افتی خودم بلندت میکنم هیچوقت تنهات نمیزارم
هری انشگشت کوچیک دستش رو جلو آورد
هری:قول میدی
بعد چشم‌هاش رو شبیه گربه کرد
کی گفته هری بزرگ شده...هری من هنوز بچست
انگشت خودم‌رو با انگشتش قفل کردن
دراکو:قول ...حالا بیا بغلم که خیلی دلم برات تنگ شده
هری اصلا مجال فکردن به آدم نمی‌ده
تا حرفم تموم شد یک دفعه دستمو کشید و منو کنار خودش خوابوند و دست‌هاش رو دور کمرم قفل کرد
هری:همینطوری بمون درا
دراکو:از دست تو...جوجه نزدیک بود بی‌افتم روت
هری:موردی نیس...فعلا بیا بخوابیم
دراکو:منو دیگه‌ نترسون هری... در ضمن مادام پامفر همین نزدیکیه
هری: نگران نباش ...میدونی دنیا فعلا باهام قهره ‌،باید ازش منت کشی کنم ...تو کنارم هستی؟
دراکو:تا ابد
__________________________
اینم از پارت ده
نظر یادتون نره
شب و روزتون کدویی🎃💕💕🎃

Our Life[Drarry]Where stories live. Discover now