یک هفته از شروع کلاسهای ارتشAD میگذره
بچهها ...خب میشه گفت انرژی خوبی دارن
و این خب خیلی خوبه
اونم وقتی که با تکالیف طاقت فرسای امبریچ هروز در حال پاره شدنیم
از طرفی هم هروز بیشتر از قبل داره مشکوکتر میشه
اونقدری رو مخه و غیر قابل تحمله که صدای گروه اسلایدرینها هم در اومد
اما خب من میتونم با همه اینا کنار بیام
چون بعد از هر کلاسی که با بچههای ارتش دارم
بلافاصله کلاسم با دراکو شروع میشه
و این خیلیییییییی خوبه
شاید تنها قسمت خوب اینه
اره
کلاسهای امبریچ 🤕😫😧
مجازاتهای بیجاش 😨
کلاس های محفل 😏
کلاس با دراکو 😍
تکالیف امبریچ 😬
شام 😋
کلاس های ذهن خوانی با اسنیپ😱
رسما یه جنازم
جنازه
***********************
مسابقه گریفیندور و اسلایدرین اصلا خوب پیش نرفت
بعد از پیروزی گریفیندور اسلایدرین ها یه شعر توهین آمیز درباره ویزلیها خوندنو انداختنش گردن دراکو
بعد از کلی توهین کردنو درگیری بین منو جرج با گرده اسلایدرین ... امبریچ منو جرج رو واسه همیشه ازکوییدیچ بازی کردن منع کردتو اتاق ضروریات بودم که حضورشو حس کردم
دراکو:نفسم
هری:وقتی پرواز میکردم حس خوبی داشتم ...ذهنم خالی میشد ...با خودم میگفتم اگه پدرم زنده بود حتما بهم افتخار میکرد
بغلم کرد
مدام روی سرمو میبوسید نوازشم میکرد
دراکو:اون بهت افتخار میکنه ...تو پسر خیلی خوبی هستی
شجاعی ...جوینده فوقالعادهای هستی...مهربونی
آرزوی هر پدری هستی
هری:هینجا بمون
دراکو:جایی نمیرم نفسم**************************
لونا:سلام هری ...بخاطر اتفاق توی زمین کوییدیچ متاسفم
هری:سلام لونا ...مشکلی نیس
مدتی بین منو لونا با سکوت کردن گذشت
این حیوون های هر سال گاری های دانش آموز ها رو میکش اما تا همین امسال من مدیده بودمشو
همیشه فکر میکردیم گاری ها خودشو حرکت میکنن
هری:چرا تا الان ندیده بودمشو
لونا:این موجودات تو ادبیات به معنی فرشته مرگ معروفن
دیدنشون به اسمشون مربوطه
هری:یعنی چی
لونا:فقط زمانی میتونی ببینیشون که مرگ کسی رو دیده باشی ...درسته که تو مرگ پدر مادرتو دیدی اما اون یک خاطره ناقصه ... تو بخاطر مرگ سدریک میبینیشون
هری:تو ...کی...
لونا:مادرم یه محقق بود...داشت یه جادوی جدید میساخت یه اشتباه کوچیک کرد و بعد اون برای همیشه خوابید
هری:متاسفم ....کفشات چیشدن
لونا:کار نارگلاس ... اونا یه موجودات شیطونن که وسایل ادمو میدزدن ...و میبرنشون یه جای دیگه چند شب پیش کفشام از زیر زمین اسلایدرین ها سر در آورد ...مالفوی برام آوردش ...اخه روی همه وسایلم اسم گذاشتم تا بچهها بدونن مال منه
هری:این خیلی ...آه مرلین😁😏****************************
تو این یک هفته تا حالا ۶ بار مجازات شدم
حس میکنم تمام خونهای توی بدنم ته کشیده
با حال نزارم سمت سالن گریفیندوری میرفتم که صدای بلیزو شنیدم
بلیز:پاتر تا این وقت شب اینجا چیکار میکردی
هری:باید جواب بدم
بلیز:واقعا نفهموگاگولی پاتر من یکی از مبصرهای سالنم
هری:به تخم عزیرم
دراکو:واوو
ESTÁS LEYENDO
Our Life[Drarry]
Fanficمن همان درخت تنومند میشم که تو گرمای تابستون زیر سایهش پناه میبردی پس حالا ترکم نکن که جز تو کسی را ندارم