اوضاع الانو اصلا دوست ندارم
الان ۵ روزی هست که از مرحله اول گذشته و منم از درمانگاه مرخص شدم
با رون و هرماینی تو کلاس دفاعی بودیم که دیدم از دوتا مدرسه دیگه هم تو کلاس ما هستن، مودی شردع کرد درس دادن
طبق معمول اما این سری وردهای ممنوعه رو یاد دادن
چشه این مرد
مودی:وردهای ممنوعه سهتا هستن شما جناب ویلی چیزی میدونی
رون:خب...پدرم یکی شو بهم گفته...ایمپریو
مودی(با شوق):ایمپریو...درسته درسته ...ووردی واقعا خطرناکی(یه عنکبوت خرچنگی رو از داخل شیشه برداشت )بیا اینجا خوشگل من...ایمپریو...میبینید میتونم هر کاری که بخوامو برام انجام بده ...(شروع کرد با اون عنکبوت سربه سر بچهها گذاشتن )میبینید هاها...میتونم کاری کنم خودشو از پنجره پرت کنه پایین(عنکبوت رو به شیشه پنجره برد)یا میتونم کاری کنم خودشو غرق کنه(بعد نزدیک سطل آب برد )...دلیل ممنوعه بودن ایمپریو کنترل در احساسات مغز هست تا بتونیم هر کاری که میخوایم رو برامون انجام بده
مودی نگاهی به چشم بچهها انداخت و روی نویل مکث کرد
مودی:هی پسر اسمت چیه
نویل:نویل لانگ باتم
مودی:تو ورد بعدی رو میدونی
نویل شروع کرد به لرزیدن ...
نویل:کوروشیا توس
مودی:درسته درسته...بیا اینجا (نویل با بدن لرزون سمت میز مودی رفت مودی چوب دستیشو سمت عنکبوت گرفت)کریوشیو...
عنکبوت شروع کرد تکون خوردن و صدایی مثل جیغ از خودش درآوردن
نویل حال خوبی نداشت
هرماینی:بسه...تمومش کنین...دارین عذابش میدین
مودی یه نگاه کوچیکی به نویل انداخت و وردو برداشت
سمت میز هرماینی رفتو عنکبوتو روی میزش گذاشت
مودی:خانم گرینجر شما ورد آخرو میدونید
متونستم بغض توی گلوشو حس کنم
منم داغون بودم
هرماینی سرشو به دو طرف تکون داد
مودی:نه...هیچکس نمیدونه
چشمای متحرکش روی همه بچه ها تو گردش بود که تو لحظه آخر روی من ثابت موند
مودی:پاتر...تو میدونی...میدونم که میدونی
همه بچهها نگاهشون به من افتاد ...حالم داغون بود
از کجا میدونست...لعنتی
مودی:پاتر ما منتظر تو هستیم
هری:من نمیتونم...تاحالا حتی به زبونشم نیاوردم
مودی: حالا یکبار چیزی نیس(عنکبوت رو از روی میز هرماینی برداشتو روی میز من گذاشت) بگو پاتر
هری:پرفسور نمیتونم
مودی:اما من اینطور فکر نمیکنم
چند لحظهای ساکت موندمو به چشمای مودی نگاه کردم
لعنتی... دیگه هیچ اهمیتی نداشت ،همه خبر دارشدن که من این وردو بلدم پس چه بگم چه نگم اوضاع خرابه...
هری:آ..آورا...
مودی:بگو هری بگوو
هری:آوراکدابرا
مودی چوب دستیشو سمت عنکبوت گرفت
مودی:آوراکدابرا
**********************
مودی:آوراکدابرا
بعد اینکه عنکبوت کشت بدن هری شروع کرد به لرزش
چشمای زمردیش پر از اشک شده بود
لعنت بهت مودی ...لعنت
دیگه میخواستم پاشم برم پیش هری اما نمیتونستم
رون طاقت نیاورد...جوری از جاش بلند شد که همه وسایلش روی زمین ریخت
با دو خودشو به هری رسوندو اونو تو بغلش گرفت
رون:پرفسور برشدار...هری الان حالش خوب نیست
مودی خیلی ریلکس جنازی عنکبوت رو برداشتو توی سطل انداخت
مودی:کلاس تمومه
همه بچه ها از کلاس زدن بیرون فقط منو هری و رونو هرماینی با اون نویل بودیم ...چه اشکالی داره این پنهان کاریها تموم بشه بهش نگاه کردم لب زدم میخوام بیام
هری تا حرفمو لب خونی کرد چشماش انداز توپ اسنیچ شد
منم با لب خند بهش چشمامو بازو بسته کردم
وسایلمو جمع کردمو سمت میز هری رفتم
رون:بلادی هل مالفوی چی میخوای
دراکو:واسه دعوا و این چیزا نیومدم باید با هری یه چیزایی رو بهتون بگیم...
هرماینی:تو اونو هری صدا زدی...
چشمامو یه چرخی دادم
دراکو:اسمش هریه ...البته بعضی وقتا با اسم مستعارش هم صداش میکنم
هرماینی:اینجا چه خبره هری
هری:بشینید ...ای کاش از قبل باهام هماهنگ میکردی الان تنو بدنم از نگرانی داره میلرزه ...
دراکو:بلاخره باید بفهمن
رون:یکیتون یه توضیح به من بده
هری:باشه عصبی نشو الان بهتون میگم...ببینید من خوب..
چطوری بگم ...این ماجرارو کسی جز سیریوس و ریموس و اسنیپ خبر نداره و شما تنها کسایی هستین که دارم مستقیم بهتون میگم...خب من آممم گیم
هرماینی،رون و نویل:خوب
هری:خب این اصل ماجرا نیست...یعنی...شما الان منو قبول کردین
رون: واییی هری خودتو کشتی تا یه حرفو بزنی... آره قبولت کردیم بقیشو بگو
هری:منو درا با همیم یعنی درا دوسپسر منه،منم دوسپسر اونم...هووووف تموم شد گفتم
دراکو:قندت افتاده بیا شوکولات بخور
یه شوکولاتو نزدیک دهنم آورد منم لبمو نزدیک دستش بردمو شوکولاتو ازش گرفتمو خوردم
حالم که بهتر شد تازه یاد بچه ها افتاد
یه نگاه بهشون کردم دیدم خشک شدن
هری:درا... خشکشون کردی
دراکو:نه بابا تو شوکن... بزار یه ورد قلقلک بخونم تا درست شن
درا تا خواست ورد قلقلکو بخونه نویل به خودش اومد
نویل:من اوکیم روی من ورد نخون ...هری تو هر طور که باشی قبولت دارم...تو همیشه دوست من میمونی
رون: با اینکه از این مو طلایی خوشم نمیاد ولی آره منم تا وقتی تو خوشحال باشی با این قضیه مشکل ندارم...ولی لعنتی اگه بهم میگفتی با مارتل تو رابطهای بیشتر باورم میشد آخه مالفوی!!!!
دراکو:مگه من چمه
رون: میخوام سر به تنت نباشه اگه اون شب هری پیش تو نبود من هیچوقت بهش شک نمیکردم ...ای کاش زودتر میفهمیدم
هرماینی:دراکومالفوی من یه بار به هری گفتم الانم بهت میگم تا وقتی هری خوشحال باشه من مشکلی ندارم اما اگه ناراحتش کنی بیچارت میکنم
دراکو:اوکی (بعد انگار چیزی یادش اومده سمت هری برگشت)راستی هری چت شده بود ..تو این ورد ممنوعه رو از کجا بلد بودی
هری:آهه...خوب میدونی...پارسال وقتی اولین بار دیوانه سازها بهم حمله کردن صدای جیغ مادرم با این وردو شنیدم ...از اون موقع هر بار این ورد یادم میافتده حالم بد میشه ...یجور حمله عصبی بهم دست میده
دراکو:ومن الان باید بفهمم...
صورتشو به بازوم چسبوند و با صدای کیوتش خودشو برام لوس کرد
هری:ببخشید زندگی
رون:حالم بهم خورد
دراکو:شات آپ...اصلا مگه تو باید خوشت بیاد ...مهم منم که خوشم میاد
هرماینی:راستی خبر دارین که شب کریسمس یه مجلس رقص یالبال گذاشتن...البته برای همه گروهها جدا گونه کلاس رقص میزارن ...
دراکو:شت ...😤حتما باید یه دختر همراهمون داشته باشیم
هری:ریدم به این زندگی 😧
صورتمو به سمت هری بردمو نزدیک لبای صورتی خوشگلش لب زدم
دراکو:اگه مشکلی تو رقص داشتی بهم میگی
چشماش بین چشما و لبام تو گردش بود
هری :معلومه
نویل(با فریاد):بلادی هل میخوان همو ماچ کنن
نتونستم خودمو کنترل کنم با هری پقی زدیم زیر خنده
هری:ریدی به حسمون
رون:باورم نمیشه...دراکو مالفوی از خود راضی بلده بخنده
دراکو:مگه من آدم نیستم
از جام بلند شدمو دست هریو گرفتم
دراکو:اینطوری نمیشه پاشو بیا بریم مخفیگاهمون اینا نمیذارن من از جمالت فیض ببرم
هرماینی:مرلین...شما رابطه داشتین
دراکو:فعلا نه ...امکان داره بعد از عروسی شایدم خواستگاری نمیدونم ...
هری:از دست تو درا...بیا بریم که بدجور دلتنگتم...
رون:شما چطوری رفع دلتنگی میکنید
دراکو:به رده سنی تو یه نفر نمیخوره
رون:منظور😑🤔
دراکو:خوب بزار ببینم یه بوسه فرانسوی تو ملع عام (نمیدونم درسته یا نه)
نویل سریع از جاش بلند شد و چشماشو بست
نویل: شمارو به مرلین جلوی چشمای من نه...یعنی الان نه آمادگیشو ندارم یه پورن ببینم
هریودراکو:شات آپ
دراکو:ما رفتیم...سی یو لیتر خلو چلا
رون:فاک یو
دراکو:اشتباه گفتی پسر،کسی که با فاک میره من نیستم
هری:درا بسه ...محضرضایخدا بسه
گونشو بوسیدمو لاله گوششو گاز گرفتم
دراکو:چشم زندگی درا...بیا بریم یکم خلوت کنیم
YOU ARE READING
Our Life[Drarry]
Fanfictionمن همان درخت تنومند میشم که تو گرمای تابستون زیر سایهش پناه میبردی پس حالا ترکم نکن که جز تو کسی را ندارم