یه مشت جرقه تو سرم داشتن سروصدا راه مینداختن
انگار تازه به خودم اومدم
خیلی خر بودم
خیلیی
کلا ولدمورتو فراموش کرده بود
انگار اون فرقی با مگس های مزاحم کنار سطل زباله نداشت
اما حضورشو دارم حس میکنم
لعنت بهش
اون حرومی رو ذهن من کنترل داره
نه
درواقع روی تکتک اعضای بدنم کنترل داره
ولی من کاملا حسش میکنم
با هربار راه رفتن
هر بار که اون پاهای بد فرمش زمین سرد و حس میکنه بدنم مورمور میشه
دیشب
بعد از اینکه پای سیب و کوکی هار برای باباهام و دوستام فرستادم حالم بد شد
عین ناقوص مرگ
یه اختار واسم اومد
حسش میکردم
خیلی حالم بد بود
اما امروز یه دلشوره بدی داشتم
مطمئن بودم اگه چیزی بخورم بالا میآوردم
شانس آوردم که هرماینی و رون درگیر تکالیفشون هستنو دراکو هم درگیر گشتزنی بود
وگرنه مدام میخواستن بپرسن که چی شده و من جوابی نداشتم
ساعت ۹ شب بود اما خوابم نمیبرد
خیلی خسته بودم
نمیدونم چقدر تو تخت وول خوردم اما حسابی کلافه شده بودم
اما بلاخره خوابیدمنفسم بالا نمیاومد
بدنم خیس عرق شده بود
اما اهمیتی نداشت
خواستم از جام بلند بشم که با صورت خوروم زمین
فااک
سریع از جام بلند شدم و خودمو به رون رسوندم
هری:رون...رون...تورو به مرلین بیدار شو
تا چشماشو باز کرد و منو دید حسابی ترسید
رون: چیشده
دستشو گرفتمو بدون حرف از خوابگاه زدم بیرون
رون:چرا حرف نمیزنی ...هری پاپوش نپوشیدی
هری:به درک
بدنم داشت لمس میشد اما باید میرفتم پیش دامبلدور
مکگنگال:پاتر...ویزلی ....معلوم هست اینجا این موقع چیکار میکنی
رون:خانم منم
هری:نفس..نفس...آقای ویزلی
رون:بابام
هری:وزارت خونه...نفس...مار بودم ...به شاهرگش ...ولدمورتو حس کردم ...حال عمو بده
بدنم کاملا لمس شدو داشتم روی زمین آوار میشدم که مکگنگال بازومو گرفت
مکگنگال:باید بریم پیش دامبلدور ...سریع
رون:باباماسنیپ:پاتح....بهتره اول اینو بخوری
هری:اون روی من کنترل داره ...من حتی نفس کشیدنشو هم حس میکنم ....
اسنیپ:پاتح
هری:اگه ...اگه فقط بفهمه که من با دراکوام بدون شک اونو خانوادشو ول نمیکنن ...من خیلی چیزا رو میدونم ...من نمیتونم اجازه بدم وارد ذهنم بشه ...من خاطره هایی دارم که تو تابوت دفن شدن نباید کسی اونارو ببینه
اسنیپ:خودتو جمعجور کن ....از این به بعد باید روی خودت کنترل داشته من انتظار ندارم تو جلسه اول انجامش بدی ولی وقتی وارد ذهنت میشم باید جلوی منو بگیری فهمیدی
هری:بل
اسنیپ:وروودد(بچهها اسم وِرد رو به خاطر ندارم پوزش)اسنیپ:تمرکز کن پاتر نزار وارد ذهنت بشم
اون داشت به همون تابوتها نزدیک میشد که پسش زدم
اسنیپ:بخشی از خاطراتت هست که خط قرمز تو هستم
حالا دراکو و بقیه خاطراتتو هم خط قرمز بکش
اسنیپ :ورووووود
اسنپ:برای امشب کافیه ....
هری:ارتش AD به زودی کارشو شروع میکنه هم هر شب هر ساعتی که بگید میام ....نمیتونم اجازه بدم دوباره خانوادمو از دست بدم ....احتمالا به زودی نقشهای برای سیریوس بکشه تا منو باهاش کنترل کنه و اونجا من به کمک شما نیاز دارم
اسنیپ: فکرامو میکنمفردا همه چیز داغون تر بود رون و فرد و جرج و جینی به خونشو رفته بود تا به پدرشونو ببینن
من تو توالت طبقه سوم کنار مارتل داشتم ترک دیوارهارو تماشا میکردم
مارت:به چی فکر میکنی هری
هری: در واقع دارم سعی میکنم ب چیزی فکر نکنم تا ذهنم خالی باشه
مارتل:خیلی داغون شدی
هری:میدونم
مارتل:من میرم تا گریه کنم ...عرررررر
همهجا ساکت بود
خوشآیند بود
و من دوسش داشتم
دراکو:پس اینجا بودی
بدون اینکه ب پشت سرم نگاه کنم به صدای قدمهای پاش گوش میکردم
هری:دلم واست تنگ شده بود
کنارم نشستو سرشو روی شونم گذاشت
دراکو:چقدرم تو پیگیر حالمی
هری:ولدمورت ذهن منو هم میخونه هم کنترل میکنه دارم تلاش میکنم تا دیگه این اتفاق برام نیوفته
دراکو:هری
هری:نمیزارم از رابطه منو تو چیزی بفهمه
دستشو گرفتمو بوسیدم
هری:امروز نویل تونست اتاق ضرورات رو پیدا کنه ،امشب هم رون برمیگرده ...خب از فردا برنامه شروع میشه فقط برای اینکه بقیه شک نکنن بعد از ساعت تدریس ب بچه ها با تو تمرین میکنم
دراکو:چه افتخار بزرگی
هری:همه چیزو بسپر به من وقتی جنگ تموم بشه تو باید زندگی کردنو بهم یاد بدی
دراکو:یعنی چی
شونه هامو بالا انداختمو ب صورت بی نقصش نگاه کردم
هری:من نمیدونم اصلا چطوری مثل یه آدم عادی از زندگیم لذت ببرم ...من فقط بلدم بترسمو و برای زنده موندن خودمو عزیزام سگ دو بزنم
دراکو:هری ...این چه حرفیه ...همه چیز درست میشه و منو تو هم کنار همدیگه باقی میمونیم
چشمای دراکو همیشه منو مجذوب خودشو میکنن و لی الان من فقط مجذوبشون نمیشم این چشما پر از حس امنیت و خواستنه
دستمو پشت گردنش گذاشتمو به سمت خودم کشیدمشو چشماشو بوسیدم
هری:خیلی دوست دارم ...خیلی
دراکو: دقیقا چرا دارم خجالت میکشم
هری:نظری ندارم ...شیشه عمرم
دراکو:نظرت چیه که دهن کوچولو و خوشگلتو ببندی تا من انقدر معذب نشم
هری:به شرطی که محکم بغلم کنیدیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد
تنها صدا صدای نفسامون بود و صدای ضربان قلب دراکو که تو گوشم اکو میشد
نباید بزارم که اتفاقی برای خودشو خانوادش پیش بیاد این مرد لایق بهترینه
لایق عشق ورزیدن
تا وقتی که زندهام اجازه نمیدم که کسی تورو ازم بگیره یا حتی یه بخواد شکنجت کنه
ولدمورت
من هنوز زندهام
پس میتونم جلوتو بگیرم
نمیزارم آرامشی که تازه به دست آوردمو ازم بگیریاسنیپ:این تنها راه حله
هری:چیزی که لازمه رو براتون میارم فقط مطمئنید ورده جواب میده
اسنیپ:امیدوارم حرفتو اشتباه شنیده باشم
هری:درست حدس زدید زبونم درست نچرخید
اسنیپ: بهتره روش کار بشه من آدم بخشندهای نیستم
هری:متوجه شدم
اسنیپ: ورووووووود
YOU ARE READING
Our Life[Drarry]
Fanfictionمن همان درخت تنومند میشم که تو گرمای تابستون زیر سایهش پناه میبردی پس حالا ترکم نکن که جز تو کسی را ندارم