مجبور بودم یک هفتهای تو درمانگاه بمونم
تو این یک هفته درا شبا پیشم میاومدو کلی قربون صدقم
میرفت
رفتار بچهها هم خیلی تحقیر آمیزبود ولی خببب به تخمم😒
کی واسم مهم بود که الان مهم باشهتو سالن سرسرا داشتم صبونه میخوردن که هدویگ برام یه نامه از طرف هاگرید آورد
ازم میخواست که حتما شب برم پیشش و شنلم هم حتما با خودم ببرم
************************😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑
اگه مرلین الان زنده بود با این چیزایی که من دیدم حتما پشماش میریختلاس زدن هاگرید با اون زنیکه نردبون
و دیدن اژدههای غول پیکری که قراره باهاش مبارزه کنممیترسم بدم میترسم
این اژدههایی که واسمو انتخاب کردن خیلی بزرگ بودن اما یکیشون که رنگشون بین سبزو خاکستری بود از همشون ترسناکتر بود....
وقتی به سالن عمومی گروهم رسیدم هرماینی رو دیدم که هنوز داشت درس میخوند
سریع شنلمو کنار گذاشتمو رفتم کنارش نشستم
هری:خواهری...
هرماینی:هری دارم درس میخو... بلادی هل هری چرا باز رنگت پریده
هری:بدبخت شدم...
هرماینی:منظورت چیه
هری:مرحله اول اژدههاس...چهارتا هرکدوممون یکی
هرماینی با چشمای بهت زده نگام میکرد که کتاب از دستش افتاد
هرماینی:هری...حا...لا میخوای... چیکار کنی !!!!؟؟؟
هری:نمیدونم
هرماینی:هری من یه فکری میکنن تو نگران نباش...باشه
هری:تو کنارم میمونی
هرماینی:معلومه
هری:رون چطوره
هرماینی:خوبه
از جام بلند شدم و شنلمو از روی زمین برداشتم
هری:من میرم بخوابم شب بخیر
هرماینی :شببخیر
************************
بعد از رفتن هری به اتاق خواب رون از پشت مبل بیرون اومد و کنار هرماینی نشست
هرماینی:تو میدونستی
رون:خودم تازه فهمیدم
هرماینی دستهاشو روی شقیقش گذاشت اون رو فشار داد
هرماینی:ترسیده ...خیلی هم ترسیده
رون:دلم میخواست داداشمو بغل کنم
هرماینی:مقصر خودتی
رون :هرماینی خوب گوش کن به حرفام ببین چی میگم
.
.
.
************************بعد از خوردن صبحونه میخواستم برم سمت کلاس دفاعی که یچیزی خیلی رو مخم بود
همه پیکسلهایی رو روی رداشون زده بودن
که روش (دیگوری یه برندس)نوشته بود
ولی توجهی نکردم
باید به سدریک راجب اژدها میگفتم
هری:سدریک میشه یه لحظه بیای
سریک:چیشده هری
هری:اژدهها ...مرحله اول اژدههاس نفری یکی
سدریک:از کجا میدونی
هری:مهم نیست...مراقب خودت باش
سدریک :هری...راجب پیکسلها بهشون گفتم نزنن ولی...
هری:مهم نیست ...خدانگهدار
مجبور بودم از جلوی دراکو واکیپش رد بشم که صداشو شنیدم
دراکو:آها پاتر خوشت اومد از پیکسل
بعد یواشکی یه چشمک زد
گویل:تازه اینو ببین
بعد با دستش یه ضربه به پیکسل زد
بعد عکس خودم اومد که پایینش(پاتر بوگندو)نوشته بود
دراکو:میدونی پاتر من با پدرم شرط بندی کردم اون میگه ۵ دیقه کارت تمومه اما من میگم ۱۰ دیقه ...شرمندم نکنی پاتاح
مودی:بهتره ساکت بشی آقای مالفوی
مودی دراکو رو با یه حرکت تبدیل به یه سمور کوچولوی سفید تبدیل کرد و انداختش تو لباس کراب
همه داشتن از خنده پاره میشدن که صدای مک گنگال اومد
مکگنگال:پرفسور ما از این روشها برای تنبیه دانش آموزامون استفاده نمیکنم...امید وارم دیگه از این روش روی بچهها استفاده نکنی .
حالا مک گنگال با یه حرکت درا رو به شکل آدمیش در آورد
مودی:پاتر باهام بیا

ESTÁS LEYENDO
Our Life[Drarry]
Fanfictionمن همان درخت تنومند میشم که تو گرمای تابستون زیر سایهش پناه میبردی پس حالا ترکم نکن که جز تو کسی را ندارم