این پارت دارای حرکات خاکبرسری میباشد
خواهشا همراه خود مقداری میوه داشته باشید که اگه ضعف کردید میل بفرمایید😂😂😂🍑🍆🍌🔞🔞
___________________________
قفل درو باز کردم و نگاهی به اطرلف انداختم
ریموس با تکون دادن چوب دستیش تمام گردو خاک عمارت و از بین برد و شومینه روروشن کرد
ریموس:بهتره یه دوشی بگیری بعد یه فکری برای شام میکنیم ...
با تکون دادن سرم حرفش و تایید کردم
روی لباش رو سریع بوسیدم و سمت پلهها رفتم
از اینجا متنفر بودم ...اما الان هیچ حسی نسبت بهش ندارم .
در اتاقمو باز کردم ... مثل همیشه ...دکور اتاق مثل روز اول بود...تمام سیاه...سمت کمدم رفتم و یه دست لباس راحتی برداشتم و رفتم حموم
وان آب و پر کردم و نشستم توش
امشب،شب کریسمسه ،امیدوارم هری از هدیهای که براش فرستادم خوشش اومده باشه
وقتی که بهم گفت بابا قلبم دوباره گرمارو حس کرد
آههههه...
جیمز لیلی میبینید
من بلاخره با هری حرف زدم
بغلش کردم
بوش کردم
اون بهم گفت بابا
میبیند
نفهمیدم چقدر دارم با جیز و لیلی حرف میزنم اما با تکون خوردن آب چشمام رو باز کردم
مرلین این مرد خیلی زیباس
حتی با تموم زخمهایی که روی بدنشه هنوزم جذابه
سیریوس:چیشده بیبی
ریموس:بیخیال...دیگه سنی ازم گذشته چیم شبیه بیبیه
سیریوس:صد سالتم بشه برای من بیبی،بیبی.
دستم و روی سینه برهنش کشیدم و شروع کردم به نوازش کردنش.
هنوزم با لمس کردنش مست میشم
سیریوس:دلت برام تنگ شده بود
نگاهی بهش انداختم ...باورم نمیشد،اشک تو چشمهای مرد من زیادی داشت خودنمایی میکرد
دستمو پشت کمرش انداختمو به خودم نزدیکش کردم
چشمهاشو آروم بوسیدمو پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم
سیریوس:چیشده مرد من ...چرا مرواریدچشمهاتو حروم میکنی
ریموس:دلم برات خیلی تنگ شده بود
سیریوس:منم همینطور
دیگه طاقت نداشتم
لبامو به لباش کوبیدم و شروع کردم به بوسیدن اون دوتا تیکه آبنبات سرخ و شیرین
بوسیدنش مثل رفتن تو بهشت میمونه
من بیشتر از بوسه میخوام
از لب پایینیش گاز نسبتا محکمی گرفت که شروع کرد به ناله کردن...یکم ازش فاصله گرقتم و شروع کردم به نوازش کردن کمرش
مرلین...اون چشمای خمار و دهن نیمه باز منو بیشتر حشری میکرد
سیریوس:چیشده لاو...قبلا انقدر کم طاقت نبودی
ریموس:جسم و روحم خستس...۱۲ ۱۳ ساله عشقمو ندیدم ...با هم قسم خوردیدم که شاهد بزرگ شدن هری باشیم...باهم دیگه باشیم ولی..
وقتی اشکاش شروع کردن به ریختن دلم لرزید...
میخواستم آرومش کنم اما انگاری دلش زیادی پر بود.
ریموس:تو نمیدونی...وقتی که میخواستن هری رو به دورسلیها بدن چقدر التماسشون کردم که اینکارو نکنن و بجاش بزارن من بزرگش کنم...ولی نذاشتن...
دستامو دور گردنش انداختمو محکم بغلش کردم.
سیریوس:اشکالی نداره ،دیگه برگشتم،فقط یکم دیگه زمان لازم دارم بعد دیگه میتونیم با خیال راحت با هری زندگی کنیم برای همیشه
نمیتونستم آشفتگیشو ببینم برای همین دوباره بوسیدمش
اما حریصتر از این حرفا بودم که فقط بایه بوسه همه چیزو تموم کنم
چشبوندمش به دیواره وان
بوسهامو پایینتر که میاوردم بیطاقتتر میشد
دلم برای اون لاو مارکای بنفشش تنگ شده
برای رفع دلتنگیم
شروع کردم به ساک زدن گلوش
بین همه بوسههایی که روی گلوش میزاشم فقط نالههاش بود که به گوشم میرسید و منو صف تر میکرد
فکر کنم دیگه کافی باشه...با یه گاز محکم روی شاهرگش ازش فاصله گرفتم ...واوو عجب لاو مارک سکسی
نگاهی یه سینهها و نیپلای صورتیش انداختم
دوتا انگشت اشاره و وسط دست راستمو سمت دهنش بردم
سیریوس:لاو برام حسابی خیسش کن
وقتی دهنشو باز کرد و انگشامو بین زبونش حس کردم سمت سینش رفتم شروع کردم به بوسیدن نقطه به نقطه بدنش
ترقوه
قفسه سینه
شکمش
نافش
وقتی به نافش رسیدم زبونم داخل بردم و شروع کردم به لیس زدن و اون با اینکه یکم از بزاق دهانش ریخته بود بیرون ناله میکرد و سرشو عقب کشید
سرمو سمت نیپلاش بردم و شروع کردم به لیس زدن و مک زدن وبا دست آزادم نیپل سمت چپشون فشار میدادم
از وان بلندش کردم
انگشتام که حسابی خیس شده بود و درآوردم
پای سمت چپشو بلند کردم انگشتمو به ورودیش نزدیک کردم و ضربه زدم
سیریوس:لاو تنگ شدیا
ریموس:انتظار ...نفس...داشتی بعد... نفس..این همه ...نفس....سال... نفس...هنوزم گشاد باشم ...نفس...آههه
سیریوس:یعنی به خودت اصلا دست نزدی
ریموس:من خیلی ...نفس...دلتنگت بودم ...نفس...آههه... حتی بعضی وقتا...نفس
سیریوس:بعضی وقتا چی لاو
بهش نگاه کنم
چشماشو از میدزدید
گونههاش از هر وقت دیگهای سرختر شده بود
ریموس:عکساتو بغل...نفس...میکردمو و بهخودم ...نفس... دست میزدم ...اما حتی خودم از پس...آههه...بدنم برنمیام
سیریوس....التماست میکنم سریع تر توم پرشو ...آههه دیگه نمیکشم...
سیریوس:هرچی تو بخوای لاو...فقط. یکم دیگه صبر کن...
باشه عشقم
انگش اشارم و وارد وورودیش کردم که با دستاش شونمو چنگ زد و نفسش بند اومد
یکم که صبر کردم تا حالش روبه راه شد انگشت دوممو داخل کردم ...
ریموس:آههه...سیریوس توجهی نکن به حالم...نفس...زود کارتو بکن...دیگه نمیکشم
سیریوس:یکم صبر کن لاو
دیدم نه خودم نه ریموس با انگشت نمیتونیم رفع دلتنگی کنیم برای همین انگشتامو بیرون آوردم و دستامو دوطرف رونش گذاشتم کشیدمش بالا و بغلش کردم
سیریوس:منو محکم بگیر لاو
دستشو سریع دور گردنم انداختو خودشو بهم چسبوند.
از حموم که بیرون اومدیم
سمت تخت رفتم و آروم روی تخت گذاشتمش و روش خیمه زدم
سیریوس: وقتی نگات میکنم احساس میکنم خوشبخت نرین آدم دنیام
وقتی لبخند قشنگشو دیدم لباشو سریع بوسیدم
سیریوس:جوووون...فدای اون خندهات...نکن باقلب من بازی بامرام...حاضری
سرشو بالا و پایین تکون داد
دیک سفت شدم و تو دستم گرفتمو یکم ماساژش دادم تا یکمی پریکام ازش بریزه.
دیگه تحمل نداشتم با یه ضرب داخلش فرو کردم
وویییی ریدی سیریوس،تازه فهمیدم چیار کردم
سیریوس:ببخشید عشقم،ببخشید...چیزی نیست،آروم باش سعی کن نفس بکشی...
شروع کردن به ماساژ دادن قفسه سینش
سعی کردم اصلا حرکتی نکنم
دستی به موهاش کشیدم و نوازششون کردم
سیریوس:مرد خوشگلم،چیزی نیس...
یکدفعه زد زیر گریه ...هق هقاش ...نکنه دیگه منو نخواد؟
نکنه ازم خسته شده...ترسیدم
دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و شروع کردم به نوازش کردنش
سیریوس:ریموس عزیزم...چیشده...منکه معذرت خواهی کردم...
ریموس:دلم برای ...هق...این حس تنگ شده...هق...بود ... زودتر داخلم...هق...ضربه بزن...دیگه نمیکشم
سیریوس:ترسیدم لاو...الان مشکلی نداری نفسم
سرشو به دو طرف تکون داد
پاهاشو بلند کردمو روی شونههام گذاشتم
خودمو عقب کشیدم و شروع کردم به ضربه زدن
با اولین ضربه نالههاش اوج گرفت و به ملافهها چنگ مینداخت
من بارها با عزیزم خوابیدم
حتی اگه ۱۲ ۱۳ سال هم بگذره برام حس تازگی داره
اما این دلیل نمیشه که نقطه اوج لذتش رو نشناسم.
دیکمو بیرون کشیدم و دوباره با یه ضربه به همون نقطه همیشگی ضربه زدم
با همین ضربه از تخت بلند شدو و دوباره خودشو روی تخت انداخت
ریموس:سیریوس همونجاااا...همونجاآههههههههه
سیریوس:میدونم لاو
برای اینکه یکم از دردش کم بشه دیکشو تو دستم گرفتم و براش هندجاب زدم
دوباره و دوباره کارمو تکرار کردم
انقدر داخلش ضربه زدم و روی سینش لاو مارک گذاشتم که دلتنگیم موقتا برطرف بشه
با سرد شدن انگشای دستمو و گردش خون به سمت پایین تنم فهمیدم که نزدیکم
خواستم ازش بیرون بکشم که پاهاشو از روی شونههام پایین آوردمو دور کمرم انداخت
ریموس:نه...درش نیار...بزار داخلم باشه...
روی چشمهای نم دارشو بوسیدم
سیریوس:چشم لاو
چندتا ضربه دیگه داخلش زدمو بعد داخلش کاممو ریختم
کام ریموس هم نصفش روی قفسهی سینهمن و نصفش روی شکم خودش ریخت
خیلی خسته بودم
حتی فکر کردن به اینکه چقدر گشنمه هم خستهترم میکرد
کنار ریموس دراز کشیدم و لباشو بوسیدم
سیریوس:مرسی عشقم...مثل همیشه عالی بودی...مرسی که شدی مرد زندگیم
ریموس:توهم عالی بودی لاو...مرسی که شدی مرد زندگی من
چشمام دیگه داشت کمکم بسته میشد که با صدایی که از پنجره اومد از ریموس فاصله کشیدم
ریموس:این هدویگه...جغد هری
آروم دیکمو ازش بیرون کشیدمو ملافه رو دور خودم پیچیدمو سمت پنجره رفتمو بازش کردم
جغد سفید هری بسته خیلی بزرگه رو بهم داد و بعدم رفت .
پنجره رو بستمو بسته و روی میز مطالعه گذاشتم شروع کردم به باز کردن
یه کیک متوسط
با یه مرغ شکم پر
با یه نامه
YOU ARE READING
Our Life[Drarry]
Fanfictionمن همان درخت تنومند میشم که تو گرمای تابستون زیر سایهش پناه میبردی پس حالا ترکم نکن که جز تو کسی را ندارم