هری: دراکو میخوام بهت یه هدیه بهت بدم.
دراکو:هدیه... یهو از کجات دراومد .
هری:از تو کونت درآوردم ...حرف میزنیها پاشو تا ببرم هدیهات رو بدم.
دستم رو گرفت سمت شرق جنگل را افتاد ... با اینکه هری هیچ دستکشی دستش نبود اما خیلی گرم بود ...وایسا ببینم من الان با هری پاتر دوستم ،آرزوی بچگیم به واقعیت تبدیل شده.... واوو،تمام مسیری رو که هری من رو میبرد پر از درخت های بلند کاج بود ... فضای دل نشینی داشت ... حاضرم همه چیزم رو بدم تا تموم نشه...منو هری دست و دوست هم ،شب کریسمس،برف هایی که روی موهامون میشستن و سکوت آرامش بخش دیگه چی از این بهتر.
تو دنیای خودم غرق شدم که با صدا کردن هری به خودم اومدم.
هری:دراکو
دراکو:بله...هری
هری لبخند قشنگی زد
هری:میخوام چیزی نشونت بدم که تا حالت به هیچ کس نشون ندادم.
بعد از کنار چندتا درخت گذشتیم تا رسیدیم ی یه دریاچه کوچیک... منظره خاصی نداشت اما حس خوبی به آدم میده...
هری: وقتی منو رون با ماشین پرنده آقای ویزلی روی اون درخت روانی فرود اومدیم چندتا از وسایلمون این اطراف افتاد و وقتی اومد تا برشون دارم اینجا رو دیدم .قشنگه نه آدم آروم میشه.
دراکو:آره خیلی قشنگه.
هری:یکم دیگه صبر کنی آب یخ میکنه و اونوقت میتونیم روش اسکی بریم.
با تکون دادن سرم حرفش رو تایید کردم ...سوز سرما جوری بود که با پوشیدن اون همه لباس گرم و ابریشمی باز هم سردم شد و لرزیدم. هری که متوجه حالم شد دستش رو پشتم انداخت و منو به خودش نزدیک کرد...
دراکو:من با این همه لباس دارم به خودم میلرزم تو با اینکه چیز زیادی نپوشیدی چطور انقدر گرمته؟
میتونم قسم بخورم که لبخند هری از هر شکلات داغی شیرینتر و گرم تر بود جوری که گرماش به من هم تزریق کرد.
هری:من تو محیط های مختلف و شرایط مختلفی زندگی کردم دراکو برای همین بدنم عادت کرده.
دراکو:چه شرایطی؟!
هری:شرایط خوبی نبودن دراکو ...من هنوز آمادگی گفتنش رو برای هیچکس ندارم ...بهم زمان بده...اینکار رو برام انجام میدی؟
دراکو:البته هری پاتر
هری: بهتره برگردیم ممکنه مریض بشی...
دراکو:بازم منو میاری اینجا؟
هری:معلومه اینجا هدیهی تو پسر.
...
تو تمام مسیر هری دستاش رو دور شونم انداخت و من به خودش چسبوند تا گرمم بشه...میشه گفت اون تو کارش عالی بود گرمای آغوشی که از هری حس میکردم تاحالا نه از پدرم نه مادرم نه حتی دوستام حسش نکرده بودم .به قلعه که رسیدیم از هری فاصله گرفتم.
دراکو:هنوز آدمهای داخل قلعه با دوستی ما ممکنه مشکل داشته باشن حتی اگه بیخیال اونها بشیم دوستامون ممکنه یکم ناسازگاری کنن بهتره یه مدت رابطمون پنهان بمونه تا کمکم همه چیز روبین دوستامون رو درست کنیم ...
هری:قبوله...چون روت اگه بفهمه باهات دوستم نمیتونم بهت اطمینان بدم که سرت رو از تنت نکنه.
دراکو:قبول دارم ...مخصوصا بعداز گندی که قبل از مسابقه زدم...شرایطش پیش بیاد از هردوتاشون عذرخواهی میکنم.
هری:عذرخواهی کردن کار خیلی بزرگیه...اینکه قبول کنی اشتباه کردی خیلی خوبه.
بعد دستش رو از روی شونم برداشت و به سمت قلعه رفت اما وسط راه برگشت و بهم نگاه کرد.
هری:شب خوش درا
با لبخند روی لبش بهم چشم دوخت و به سمت قلعه رفت،تا وقتی که از جلوی چشمهام ناپدید بشه بهش نگاه کردم ...مرلین ...بلاخره به آرزوم رسیدم ...با هری پاتر پسر دوس داشتنی و مظلومی که همه میخواستن ازش یه قهرمان بسازن دوست شدم ...حتی بهم هدیه داد...وایسا دراکو تو هم باید بهش یه هدیه بدی با تمام جونم به سمت خوابگاه دوویدم کلمه رمز رو گفتم
دراکو:بهترینها در کل هاگوارتز
در که باز شد به اتاقم رفتم به مجسهای که خیلی وقت پیش بی دلیل خریده بودم رو از داخل چمدونم بیرون آوردم و داخل یه جعبه کوچیک گذاشتم یه نامه هم نوشتم و داخلش گذاشتم ...پنجره رو باز کردم و مقداری غذا آماده کردم.
دراکو: تیز بال
کمی منتظر موند و بالاخره جغد بزرگ و مغرور تمام سیاهم
جلوم ظاهر شد
دراکو:این بسته رو به هری پاتر برسون بعد هم برو بخواب
بعد از سپردن بسته به تیز بال لباسهام رو با لباس خواب عوض کردم و روی تختم خوابیدم به چندلحظه پیش فکر کردم ...هیچ وقت نمیتونم امشب رو فراموش کنم ...برای اولین بار از ته قلبم خوشحالم (😊☞قیافه دراکو )
*****************
داشتم دکمههای لباس خوابم رو میبستم که صدایی به گوشم خورد ...به پنجره نگاه کردم چشمم به جغد دراکو افتاد سریع پنجره رو باز کردم .خواستم برم کنار تا بیاد داخل اما اون بستهای ک همراهش بود رو بهم داد و بعدهم رفت...واقعا مثل صاحبت مغروری
پنجره رو بستم و روی تختم نشستم خواستم بسته رو باز کنم که چشمم به نامه افتاد ...نامه رو باز کردم و شروع کردم به خوندن...
《هری عزیز سلام ...
میدونم همین چند لحظه پیش سلام و خداحافظی کردیم اما میخوام به خاطر احترامی که برات قاعلم بازهم بهت سلام کنم .هری تو امشب بهم بهترین هدیه
کریسمس رو دادی تو دست دوستی بهم دادی اونم نه به خاطر پول و مقام و قیافه جذابم به خاطر خودم و ازت ممنونم میدونم این هدیه در مقابل دست دوستی که بهم دادی هیچ اما خواهش میکنم ازم قبولش کن .امیدوارم سال خوبی داشته باشی و آرزو میکنم روزی برسه که بدون هیچ محدودیتی دستهای همو بگیرم و به همه نشون بدیم که چه جایگاهی برای هم داریم .
دوست دارم از طرف دوست اسلایدرینتD*M 》
با خوشحالی تمام نامه رو کنار گذاشتم و بسته رو باز کردم به چشمام اصلا اطمینان نداشتم برای همین با انگشتام اون رو لمس کردم و از جعبه بیرون آوردم .
یه مجسمه تقریبا کوچیک که یک شیر و یک مار هم دیگر رو در آغوش کشیده بودن ...دراکو این نماد صلح...صلح منو تو.
_____________________مراقب خودتون باشید
شب و روزتون کدویی 🎃💕💕🎃
YOU ARE READING
Our Life[Drarry]
Fanfictionمن همان درخت تنومند میشم که تو گرمای تابستون زیر سایهش پناه میبردی پس حالا ترکم نکن که جز تو کسی را ندارم