*17*

120 16 0
                                    

مدتی از آخرین باری که درا رو دیدم گذشته
تو این هفت روز با هیچ کس،حتی معلما حرف نزدم

تو سالن سرسرا داشتم صبونمو میخوردم(در واقع همش با غذام بازی میکردم)که یه جغد خاکستری رنگ وارد سالن شدو یه نامه بهم داد ...بعدم کنارم نشستو خودشو برام لوس میکرد...

"هری خوشگلم عشق زندگیم سلام
میدونم مدتیه که اصلا با هم حرف نزدیم و بابتش خیلی متاسفم...توروخدا منو ببخش😶
راستی فرداشب هالووینه... برای شام بیا کنار دریاچمون ،اونجا منتظرتم
کلی بوس‌های اکلیلی برای دلیل زندگیم
"(M.D)

هر چی زور زدم آخر نتونستم جلوی لبخندمو بگیرم
اما خوشحالم...
از اینکه دوتا بابا دارم،دوتا رفیق کصخل دارم و از همه مهم‌تر عشق زندگیمو دارم...خدایا مرسی

تا خواستم از جام بلندشم چشمام سیاهی رفت ...چیزی نمونده بود که بخورم زمین که سریع دستمو به میز گرفتم.
مرلین...الان دوروزه همش سر گیجه میگیرم
هرماینی متوجه حال خرابم شدو از جاش بلندشدو دستشو دور شونه‌هام انداخت...
هرماینی:هری!خوبی؟
رون:چیشده هرماینی...جناب قهرمان حالش بده
هرماینی نگاه غضبناکشو به رون انداخت
هرماینی:رونالد تو متوجه نیس...
هری:خواهری مشکلی نیس(نگاهی به رون انداختم) برو صبونتو بخور امروز با اسنیپ کلاس داریم
هرماینی:هری تو مطمئنی
هری:آره ...فعلا
آروم از سرسرا بیرون رفتم و سمت دخمه کلاس معجون‌ها رفتم...این ساعت هنوز کسی به دخمه نمی‌اومد
داشتم راهمو میرفتم که سرگیجه بدی به جونم افتادو زیر پاهام خالی‌شدو چشمام سیاهی رفت
حس وحشتناکی داشتم نفسم بالا نمی‌اومد
دستمو روی گلوم انداختمو شروع کردم به فشار دادنش
سعی کردم به دیوار تکیه بدم که دستای یک نفر دور شونه‌هام پیچیده شد
صدا:پاتر...آهای پاتر صدامو میشنوی
هری:...نفسم...بالا نمیاد
دیگه اون شخصو کنار احساس نکردم که به یک دیقه نرسیده دوباره اون شخص کنارم نشستو سرمو گرفت
صدا:اینو باید بخوری...تفش نکنی
شیشه‌ای رو نزدیک لبام آورد...تا طعم تلخ اون معجون تو دهنم حس کردم سعی کردم سریع قورتش بدم...
تا اون زهرماری رو خوردم به دیوار تکیه دادمو چندتا نفس عمیق کشیدم ...
صدا:بهتر شدی
چشمامو باز کردمو چندتا نفس عمیق کشیدم و چشمامو باز کردم که...
تو دلم مرلین که هیچ تمام اباءو اجدا مسیحو صدا زدم
هری:پر...پرفسور اسنیپ
اسنیپ:چیه
خجالت زده سرمو پایین انداختم
هری:ممنون که کمکم کردید...و متاسفم که دردسر درست کردم
اسنیپ با غرور همیشگیش بهم نگاه میکرد
اسنیپ:موردی نیست اما بهم بگو چت شده بود؟!
هری:نمیدونم...بعد از خوردن صبونه سرم گیج میرفت و الان هم بجز سرگیجه چشمام سیاهی رفتو پاهام بیحس شد از یه طرفم نفسم بالا نمی‌اومد...
اسنیپ:نمیدونم چت شده اما بهتره یه سر به درمانگاه بزنی
هری:چشم...بازم متاسفم
اسنیپ:تمومش کن ...بهتره بریم الان کلاس شروع میشه
هری:چشم قربان
********************

Our Life[Drarry]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt