*24*

26 4 0
                                    

یه سلام بعد از ماه‌ها یا شایدم به مدت یک سال
اگه منو نمیزنید یه رو نمایی از پارت ها بکنم😆

□□□□□□□□□□□□□□□□□□□

بنظرتون فرغ یه ماگل با یه جادوگر چیه
قدرت جادویی
دنیای جادوگرا
چوب دستی
موجودات اسرار آمیز
نه
بزارید یک چیزی به شما بگم
بین ما جادوگرا و ماگلا هیچ فرقی نیست
همه‌ی ما انسانیم
ما بیشتر باهم وجه اشتراک داریم
چیزی که همیشه میبینیمش
قدرت
شهوت
میل بدست آوردن
و قرار گرفت در بالاترین نقطه ...
چیزی که جادوگرا و ما گلا رو از هم جدا کرده
دیدگاه و مانای درونمونه
مانا در وجود همه مخلوقاته اما برای جادوگرا بیشتره برای همین ما جادوگر شدیم تا از اون به عنوان سبک زندگیمون ازش استفاده کنیم
پس فرزندانم بدانید که ما جادوگران نسبت به دیگر انسان ها برتری نداریم ...شب خوبی را براتون آرزو میکنم همگی به اتاق هاتون برگردید
*********************
حالا یک
دو
سه
چها آخخخخخ
دراکو:هیشششششش
هری:مَماخَم(دماغم)
دراکو:ببخشید ولی هیشششششش آمبریچ همین اطرافه
تا خواستم حرف بزنم صدای تق تق کفشاش عین ناقوس تو سرم پخش شد
امبریچ:بلا بلا بلا....وقتی اون دودول پلاسیده چروک خوردتو از بیخ بریدم میفهمی کی برتره کافیه وزیر از این ماجرا خبر دار بشه پدر تو در میاره، چرا اون این کارو بکنه خودم ....
هری:این دیوونس
صورتشو بهم نزدیک کردو گونمو بوسید
دراکو:ما دیوونه تریم
است اما دور گردنش انداختم و بینی شد بوسیدم
هری:دقیقا...
بار اولمون نیست که همو میبینیم،بغل میکنیم،میبوسیم
ولی چرا آنقدر قلب دوتا مو تند میزنه
گونه هامون آنقدر سرخ شده که برای همدیگه بیتابی میکنیم
دراکو:بهتره (دوتا نفس عمیق کشیدو و آب دهنشو قورت داد و دستمو گرفت) ...بهتره راه بی‌افتیم
هری:باش
دراکو:آخ من قربون تو بشم بچه(با دستاش صورتمو قاب گرفت و شروع کرد به بوسیدن لپ هام) من تو میخوااام
هری:منم میخوام ...راستی مگه نمیخواستم منو یجایی ببری
دراکو:معلومه خوشگلم بیا بریم
هری:من خوشگلم ؟
دراکو:هم خوشگلی هم مهربونی من دل منو بردی
وقتایی که اینجوری ابراز علاقه میکنم زبونم بندمیاد و مغزم خاموش میشه و قلبم شروع میکنه به پمپاژ کردم
شاید دراکو همون سهم من از این دنیای نکبتیه
همینطور که داشتیم از بین راهرو ها رد میشدیم فهمید تو تالار اسلایدرین هاییم خداشتم چیزی بگم که پشیمون شدم اینجا باید ساکت باشم تا گیر نیوفتیم
درا سمت یک در رفتو باز کرد تا رفتم داخلش دهنم باز مونده بود
هری:چطوری آخه
دراکو:به جن خونگیم سپردم هر چیزی که لازمه بیاره اما اگه دیدی چیزی کنه بگو تا واست بیارم
اتاقی که اومدیم مال درا بود که یک گوشه نزدیک شومینه وسایل پخت و پز با مواد اولیه چیده شده بود
هری:همین الان میخوام شروع کنم تا سریع آماده بشه
گونمو بوسید و سمت تخت خوابش رفت
دراکو:هر طور راحتی عشقم
بدون حرف رفتم سمت میزی که پر‌از مواد اولیه بود
تصمیم گرفتم کوکی دارچینی و پای سیب درست کنم

یک ساعتو نیم طول کشید تا کارم تموم بشه
پای سیبو با کوکی هارو توی ظرف مخصوص گذاشتم و دراشونو بستم
سمت سرویس رفتم تا دستو صورتمو بشمورم
وقتی کارم تموم شد چشمم به دراکو خورد
خیلی بامزه بود نشسته خوابش برده بود کتاب تو دستش کج شده بود
خواستم برم پیشش که چشمام سیاهی رفت
اصلا حالم یجور نامعلومی بود
بدنم انگار ناخودآگاه داشت به یک سمتی کشیده میشده
تواین حال و اوضاع یه صدای خسته میشنیدم
صداش آشنا نبود اما چرا قلبم هیایو به پاکرده
آروم قرار نداشتم
بدنم همینطوری داشت کشیده میشد که یکی دستموگرفتو
منو به خود آورد
دراکو:هرییی ....چت شده
هری:فاک
دراکو: محض رضای خدا باهام حرف بزن
هری:خوبم ...خوبم
تازه تونستم چشماشو ببینم
چشماش پر از ترسو نگرانی بود 
صورتشو با دستام قاب گرفتمو پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم
هری :نترس... یک لحظه چشمام سیاهی رفتو کنترلمو از دست دادم
دراکو:راست میگی
به اون چشمای قشنگش نگاه کردم
مرلین من این پسرو میپرستم
پیشونیشو بوسیدمو خودمو تو بغلش انداختم
هری:باور کن بدنم کم خونی پیدا کرده و آشپزیم هم تازه تموم شده یکم خستم بخاطر اونه
دستمو گرفتو سمت تختش برد
دراکو:بیا یکم استراحت کن
هری:توام میای کنارم
دراکو:معلومه عروسک کوچولوی من

____________________________
💕🎃🎃💕
شب و روزتون کدویی

Our Life[Drarry]Where stories live. Discover now