Chapter 2

1.6K 181 17
                                    

وقتی به خودم اومدم، خودمو جلوی در یک اتاق پیدا کردم. عجیبه.. من کی به اینجا رسیدم؟

دو تا دست پر قدرت منو به داخل اتاق هل دادن. افتادم روی زمین و در پشتم بسته شد. سریع از جام بلند شدم و به در ضربه ی محکمی زدم.

"در رو باز کنین عوضیا.."

انعکاس صدام توی کل اتاق پیچید. برگشتم و نگاهی به اتاق انداختم.
یه تخت یک نفره گوشه ی اتاق بود.
یه میز تحریر و صندلی پشتش هم کنار دیوار بالای تخت قرار داشت.

ترسیده بودم ، گیج شده بودم.
واقعا اینجا چه خبره؟
ناگهان در باز شد.

من پریدم و روی تخت نشستم تا نرمال به نظر بیام. یک دختر موبلوند چشم آبی با یک دفتر توی دستش وارد شد.

به سرتا پام نگاهی انداخت .

"استایلز! تو باید هری استایلز باشی"

من هم سرتا پاش رو نگاهی انداختم. نگاه معصومی داشت ولی پر قدرت حرف میزد.

"تـ تو کی هستی؟ من کـ کجا ام؟"

با لرزش گفتم.

اون دختر خودکارش رو از توی جیبش درآورد و شروع به نوشتن چیزی توی دفتر کرد. زیرلب زمزمه میکرد و مینوشت.

"هی! با تو ام"

بهم نگاه کرد. اخمهاش توی هم رفته بود

"من از این کار متنفرم.. اما مجبورم! حالا بلند شو باید اطراف رو بهت نشون بدم"

"تا وقتی که نگی من کجام و تو کی هستی، از جام تکون نمیخورم"

با قاطعیت تمام گفتم. نگاه بداخلاقی بهم انداخت و صاف توی چشمهام زل زد.

"بهت گفتم از جات بلند شو"

ناگهان حرفش کل نیمکره ی جلوی مغزم رو در برگرفت. عزت نفسم در اعماق وجودم حبس شد و تموم سلول های مغزم منو به سمت انجام کاری که گفت هدایت کردند.(مثل هیپنوتیزم شدن)

از جام بلند شدم و ناخودآگاه قدم برداشتم.
لبخندی زد

"خوبه.. راستی من لیزی هستم"

چیزی برای گفتن نداشتم. کل فکر و ذکرم شده بود دستور گرفتن از اون دختر. در رو باز کرد و از اتاق خارج شدیم. اون جلوتر راه میرفت.

قدم های من یکی پس از دیگری راهرو رو بعد از لیزی طی میکردند.

"تو اینجا تازه واردی. چیزای زیادی هست که باید بدونی"

وارد یک اتاق شد. منم پشتش وارد شدم.
اون اتاق کمد های بزرگی داشت که پر از قرص و شربت داشتند.

در یکی از کمد ها رو باز کرد و یک قرص آبی شکل ازش در آورد.

لیوان رو از آب پارچ روی میز پر کرد و بهم داد

Indemnity | Completeحيث تعيش القصص. اكتشف الآن