(راوی)
جیغ های آماندا اتاق رو پر کرده بود.. هری خودشو روی زمین انداخت.
"در رو باز کــــن"
نگهبانها از پشت در فریاد کشیدن..
چشمهاش رو روی هم میفشرد و سعی میکرد کنترل خودش رو بدست بیاره اما تموم اعضای بدنش اونو به سمت تخت آماندا حرکت میدادن."نـــــه.."
اون داد زد و چاقو رو روی دستش کشید. با اینکار انتظار داشت بدنش دست از تقلا کردن برداره؛ اما فقط به خودش آسیب رسوند.
"دیگه تکرار نمیکنیم؛ در رو باز کــــــن!"
فریاد اونا بار دیگری به هوا رفت.
در حالیکه هری با شدت خودشو به دیوار میکوبوند و صدای جیغ های آماندا توی گوشش میپیچید.نگهبانها بعد از بردن پائول، بهمدیگه نگاه کردن و سری تکون دادن..
چند قدم به عقب رفتن و با شونه شون ضربه ی محکمی به در زدن که باز شد و وارد شدن.. دو نفر به سمت آماندا رفتن تا اونو آزاد کنن.دست و پاهاش رو باز کردن و اونو توی بغلشون گرفتن.. سه نفر دیگه به سمت هری رفتن؛ دو نفر سعی میکردن محکم نگهش دارن و نفر سوم اسلحه ای به سمتش گرفته بود تا اگه رفتار غیرطبیعی ای نشون داد، خلاصش کنه.
آماندا رو به بیرون بردن؛ دیگه صدای گریه ش به گوش نمیرسید.
"میبینی ایان؟ ما موفق شدیم؛ اون در کنترل مائه.. حالا که ما تونستیم قوی ترینشون (از لحاظ ذهنی) رو کنترل کنیم، پس کار با بقیه نباید سخت باشه!"
کریستینا گفت و به ایان نگاه کرد.
اونا در زیرزمین در اتاقی که همه جا میشد از دوربینها دید، به هری نگاه میکردن.نایل پشت میز نشسته بود و با تاسف به هری نگاه میکرد که چطور با دستبند های محکم به اتاق خودش منتقلش میکردن.
"تو یه نابغه ای!"
ایان گفت همونطور که به صفحه ی مانیتور نگاه میکرد.
این یه نگاه معمولی نبود؛ یکی از معروف ترین نگاه هاش از سر رضایت بود."هستم"
کریس سرشو روی شونه ی ایان گذاشت و کمی خودشو لوس کرد.
لبخند روی لبهای ایان آشکار شد"دنیا باید آماده باشه.. به زودی انسانهای جدیدی پا به دنیا میزارن.."
"انسانهایی که ما کنترلشون میکنیم .. "
أنت تقرأ
Indemnity | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] اونا هم مثل ما انسان هستند. مثل ما هر روز صبح با یک لبخند از تختشون بلند میشن. مثل ما برای کار آماده میشن. اونا لبخند میزنن.. اما مصنوعی اونا کار میکنن.. اما برای کی؟ اونا پول میگیرن.. اما ازش لذت نمیبرن ...