لبهای هری لبهام رو ترک نمیکرد.. اون منو به دیوار توی اتاقم چسبونده بود و با شدت لبهای داغش رو روی لبهام میکشید.
نفسم بالا نمیومد. سرم رو کنار بردم و هری هم کمی آروم شد.
نمیدونم چرا اما حس میکنم این ورژن هری رو تابحال ندیده بودم!"میدونی .. طعم واقعا خوبی داره؛ لبهات"
اون روی پوست گردنم زمزمه کرد و من قلقلکم اومد. آروم خندیدم و به عقب هلش دادم ، هنوز نمیتونستم باور کنم... همه چیز توی یک لحظه اتفاق افتاد.
احساسات من نسبت به اون به سرم حمله کردن و من جلوشون رو نگرفتم ، تا اینکه کل بدنم رو فرا گرفتن و من الان اینجام ، به دیوار تکیه دادم و همون پسر دور کمرم رو گرفته. هر قسمت بدنم که دستش رو میزاره؛ گرماش همونجا میمونه و من از درون آتیش میگیرم.
همون لحظه در باز شد و من از جام پریدم ، پائول دم چهارچوب در ایستاد و با چهره ای عصبی به من و هری خیره شد.
هری ازم فاصله گرفت و به در نزدیک شد"پائول!"
پائول نگاهش رو روی من قفل کرد و بی توجه به حرف هری، گفت
"باید همراهم بیای"
"چی شده پائول؟"
اون به محض اینکه ازش سوال پرسیدم، با عصبانیت هری رو کنار زد و به سمتم اومد. با دستهای قدرتمندش بازوم رو گرفت و به سمت در کشوند.
"اوچ! پائول.. داره دردم میاد"
هری اونو از من جدا کرد "هی!" یک لحظه ته دلم خالی شد. نگاه هری به پائول یه نگاه معمولی نبود. اون با نگاهش میخواست به پائول بفهمونه که مراقب من هست و خوشش نمیاد کسی منو اذیت کنه.
لبخند کمرنگی زدم
"چیزی نیست."
به پائول نگاه کردم
"باهات میام"
"اما کجا میخوای بری؟"
دست هری رو توی دست خودم فشردم
"چیزی نیست هری؛ برمیگردم باشه؟"
هری اول با نگرانی نگاهم کرد ولی بعد سرش رو تکون داد. پائول دوباره بازوم رو گرفت اما آرومتر و از اتاق خارج شدیم.
"کجا میریم؟"
من پرسیدم و نگران بودم.
"برای معاینه"
"آها"
میتونم تصور کنم که چه جوری پیش میره.. ما میریم پیش دکتر زین و اون مثل همیشه به من گیر میده چون ازم خوشش نمیاد. و آخرش هم یه جوزی سرم تلافی میکنه.
یک لحظه ایستادم و یادم اومد که امروز سه شنبه ست.
أنت تقرأ
Indemnity | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] اونا هم مثل ما انسان هستند. مثل ما هر روز صبح با یک لبخند از تختشون بلند میشن. مثل ما برای کار آماده میشن. اونا لبخند میزنن.. اما مصنوعی اونا کار میکنن.. اما برای کی؟ اونا پول میگیرن.. اما ازش لذت نمیبرن ...