یه توضیح کوچولو راجع به این پارت بدم
اصطلاحی به نام
One Night stand:
هیچ معادل فارسی ای هم نداره
مثلا یه دختری با یه پسره ای توی یه بار باهم آشنا میشن و فقط و فقط برای اینکه رابطه ی جن*سی داشته باشن به خونه ی یکیشون میرن معمولا خونه ی پسره میرن
بعد فردا صبح انگار نه اتفاقی افتاده دختره یا پسره پا میشه میره خونشون پی زندگیش
اصولا اینکار هیچ ربطی به احساسات آدم نداره و فقط یه رابطه ی جن*سی سادس
ممکنه این دو نفر بعدا باهم قرار بذارن ولی ممکن هم هست که دیگه هیچ وقت همدیگه رو نبینن
با این قسمت همراه باشید.لِئآ به طور باور نکردنی ای تبدیل به کسی شده بود که خیلی راحت رازهام رو باهاش درمیون میذاشتم
توی این بیست روز لِئآ فقط سعی در این داشت که حواسم رو از اَشلی پرت کنه و نذاره بهش فکر کنم حتی بعضی شبا میومد و کنارم میخوابید تا اجازه نده گریه کنم.شاید فکر کنید این فقط یه هوس ساده بود یا من قضیه رو زیادی بزرگ کردم ولی اینطور نیست
طرز رفتارش ، حرف زدنش لباس پوشیدنش حتی نگاهاش با همه فرق میکرد و همینم دوست داشتم
اخلاق و وفا داریش به بی وفایی فوق العاده بود و منو تحت تاثیر قرار داده بود و من نمیتونستم از فکرش بیرون بیامقرار شد مثل دفعه ی قبل شب آخر به یه کلاب بریم ولی دوست نداشتم به کلاب قبلی برم پس به کلابی که یکی از زیر دوستای لِئآ بهش پیشنهاد کرده بود رفتیم .
اینجا با بقیه جاها فرق میکرد باید بلیط میگرفتیم و بعد به اونجا میرفتیم ،لِئآ لپتاپش رو روی رونهای پاش گذاشته بود و گُنگ به صفحش نگاه میکرد
رفتم جلو و گفتم: هی چی شده
لِئآ سرش رو خاروند و گفت: نوشته تِم داره
گفتم : داشته باشه که چی؟
روی تخت چهارزانو نشستم و پرسیدم: تِمش چیه؟
گفت: چون روز آخر تابستونه زده ویژه ،شبرنگ
با تعجب گفتم: شبرنگ؟
گفت: نمیدونم فک کنم از این فرا بنفشا میخوان روشن کنن
گفتم: به نظر منم همینه
گفتم: من یه تیشرت زرد دارم تو چی؟
گفت: منم یه سویشرت دارم ولی به نظرت هوا به اندازه ی کافی برای سویشرت سرد شده؟
گفتم: فردا اولین روز پاییز تو لندنه اونم تو شب انتظار داری سرد نباشه؟شونه ای بالا انداخت و چندتا کلیک کرد و به طرف پرینترش که روی یه میز کوچیک کنار میز آرایشش بود رفت و برگه رو بالا گرفت و گفت: امشب میریم که بترکونیم
سری تکون دادم و گفتم: آرهبه اتاق خودم برگشتم تا وسایلم رو توی ساکم بچینم و تصمیم گرفتم برای یه شب هم که شده به اَشلی فکر نکنم روی پیرهن هایلایتی زردی که پوشیده بودم یه سویشرت مشکی پوشیدم تا زیاد توی چش نباشه از اتاق بیرون رفتم و از پله ها پایین رفتم و منتظر لِئآ شدم
با دیدن قیافش خندم گرفته بود یه سویشرت شبرنگ سبز رنگ با یه تیشرت مشکی پوشیده بود
دست تو موهاش کرد و موهاش رو بیشتر از همیشه بهم ریخت و گفت: خنده نداره اِما
چشماش رو خمار کرد و با اخم نگاهم کرد و بیرون هلم داد.
YOU ARE READING
Colors
Teen Fiction[Completed and Edited] 《او یک تمایز آبی بود...》 اون آبی بود ، من مشکی چه بد که ترکیب این دو رنگ چیز جدیدی خلق نمیکنه! Highest Rank #1 سومین نوشته Thanks for Perfect cover : @IWONTBETHEONE